سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را گفتند اگر در خانه مردى را به رویش بندند روزى او از کجا سوى او آید ؟ فرمود : ] از آنجا که مرگش بر وى در آید . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط کمیل در 90/2/28:: 1:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم 

«اون پایین دارید چی کار می کنید؟ با شما هستم! با شما عوضی ها که عینهو کرم دارید توی هم می لولید. چی خیال کردید؟ همه تون، از وکیل و وزیر گرفته تا سپور و آشپز و پروفسور، آخرش می شید دو عدد. خیلی که هنر کنید، خیلی که خبر مرگتون به خودتون برسید، فاصله دو عددتون می شه صد. صدام رو می شنفید؟ می شید یه پیرمرد آب زیپوی عوضی بوگندو. کافیه دور تند نیگاش کنید. همین که دور تند نیگاش کردید می فهمید چه گندی زده ید. می فهمید چه چیز هجو و مزخرفی درست کرده ید. حالا با این عجله کدوم جهنمی قراره برید؟ قراره چه غلطی بکنید که دیگرون نکرده ند؟ واسه چی سر یه مستطیل یا مربع خاکی دخل همه رو در می آرید؟ بدبخت ها! شما به خودی خود بدبخت هستید، دیگه واسه چی اوضاع رو بدتر می کنید؟»

این افتتاحیه به نظرم طوفانی رمان نسبتاً کوتاه مصطفی مستور باعث شد که کتاب رو به این راحتی ها کنار نذارم.

منی که حسابی روزنامه و مجله نخونده دارم و هر جا میرم توی کیفم پره از اینها تا مگه یه وقت مرده ای که هیچ کاری توش نمی تونم بکنم - مثله زمانی که توی مترو صرف می کنم یا توی اتوبوس یا معطل کسی هستم تا کارم رو راه بندازه و ... - از دستم نره، اونوقت این شروع عجیب منو وادار کرده تا آخرش برم.

چقدر حال می کنم با حرفهای دانیال. وقتی می خونمش اولین چیزی که جلوی چشمام  میاد  اینه :"بفرمایید واقع بینی" 

من هنوز تمومش نکردم ولی دیوونم کرده. خیلی اتفاقی گرفتمش. یعنی چون با کتاب "روی ماه خداوند را ببوس" حال کرده بودم - که اون هم تو همین مایه ها بوده- رفتم که کتاب جدیدش - یعنی" تهران در بعد از ظهر"- رو اونم از نمایشگاه کتاب بگیرم که دیدم عجب اسم عجیب و غریبی داره: " استخوان خوک در دست های جذامی"!!

------------------------

علی بن ابی طالب علیه السلام: به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیر تر است  از استخوان خوکی در دست جذامی!


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت