سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط کمیل در 90/6/25:: 1:53 عصر

سم الله الرحمن الرحیم

شب جمعه اومدیم قم... الان هم که دارم اینها رو می نویسم تویه کافی نت اطراف میدون صفائیه ام....
 دیشب اتفاقی داشتیم از چهارراه فاطمیه رد می شدیم که از دور دیدم سید معممی با دختر خانمش رد می شدن.. توجهم جلب نشد...خانمم یکهو برگشت گفت فلانی این حاج آقائه به گمونم حاج آقای میرباقری باشه، اولش گفتم نه، ولی بعد احساس کردم خودشه..
رفتن تو یه پاساژ... دوییدم طرف پاساژ و از دور فهمیدم خودشه... با اشاره به خانم رفتم توی پاساژ... به دو!
با شرمندگی حاج آقا رو صدا زدم و عرض معذرتی... حاج آقا به گرمی سلام و احول پرسی کرد... گفتم که ما از ارادتمندان شماییم و از سال 81 که حاج آقای سلیم زاده ما رو با شما و فرهنگستان آشنا کرد پیگیر مباحث جنابعالی هستیم و ...
با اشتیاق دستم رو تو دستش فشار می داد و با دست دیگرش هم روی دستهام.... روم نمی شد زیاده حرف بزنم... خانمم رو معرفی کردم.. دخترم دوست داشت حاج آقا رو ببوسه، خانم درخواست کرد و حاج آقا البته خودش سرش رو بوسید و دعای خیر کرد و ما هم خداحافظی کردیم و برگشتیم...
خانم ذوق زده بود از دیدن حاج آقا  و از ابهت معنوی که سیادت مزید بر علتش بود البته و ...
خلاصه کلی شارژ شدیم اون شب...تا ساعتها...

کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط کمیل در 90/6/23:: 8:28 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

حالم خراب است!

با این حال خراب نباید چیزی نوشت....

خوشم نمیاید از شیوع حالی که خودم خرابش کرده ام...

هوا را نباید آلوده کرد...

من شاکیم...

از خودم، زمانه و .... از خودم

شیطان کدام خری است؟....

گفت « هلاک شدند آدمیان مگر عالمان، و هلاک شدند عالمان مگر عاملان، و هلاک شدند عاملان مگر مخلصان، و مخلصان در بلای عظیمند!!»

البت خودش گفته از پس «مخلصون» بر نمی آید....شیطان را می گویم...

و من می دانم مشکلم آن است که به آنچه می دانم هنوز عمل نکرده ام... هنوز!

تو می دانی و عمل نمی کنی! وای به نادانی ات!

خدایا من خسته ام

من شاکیم

بگویم امام زمان چرا نمی آید؟

خب برایم مثل روز روشن است اگر با این اوضاع من و تو بیاید که فایده ای ندارد!

اصلاً نمی شود اینطوری بیاید...

من شاکیم...خیلی هم!

از خودم از زمانه از دور و بری ها که خوابند و من هم که خود را زده ام به خواب!

چقدر در این کثافت می لولیم...

چه زندگی نکبت باری.... این کجایش زندگی ست؟

در مرداب راکد بد بوی متعفن دست و پا می زنیم....مرداب راکد بد بوی متعفن!

به قول سید مرتضی همچون کرم چاق از خوردن و خوابیدن فربه شده ایم اسیر خاک!

دیگر نفسم بالا نمی آید!

کاش می مردم!

----------------------

«در طول این شش سال این اولین و تنهاترین پست حدیث نفس خرابم بود. هیچ وقت دوست نداشتم حال خرابم را اینجا بریزم، اما ریختم و رفتم»


کلمات کلیدی :

درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت