دندنوم درد میکنه... و دردش باعث میشه نصف شب از خواب بیدارشم به جهت بالا انداختن یک عدد استامینوفن علیرغم میل باطنی... به این فکر میکنم تا زمان تاثیر استامینوفن، شماره جدید#دنیای_بازی رو ورقی بزنم؛ همون شماره 176 لعنتی...
طبق معمول از پشتش شروع میکنم و با دیدن تیتر کمیک، براق میشم...
دو روز پیش بود دیده بودم تو سایتشون یه بخش جدید راه انداختن به اسم "دنیای بازی+" و تو معرفی اون بخش خونده بودم که حالا که دنیای بازی منتشر نمیشه ما اینو راه انداختیم، اما جدی نگرفتم موضوع رو، یعنی بیشتر از اون فکر نمیکردم خداحافظی #دنیای_بازی اینقدر ناگهانی و بدون مقدمه باشه...
خداییش قلبم یه جوری شد... نشستم و متنهای خداحافظی اعضای #دنیای_بازی رو خوندم، بعد هی شماره قبلی که کنار دستم بود رو ورق میزدم تا ببینم آیا توی اون اصلاً اشارهای به نزدیک بودن پایان #دنیای_بازی شده یا نه؟!
عمر ده ساله #دنیای_بازی با عمر ده ساله من در یه فضای جدید همراه بود... من هم توی این ده سال شرایط جدیدی داشتم و حالا در ده سالگی اون شرایط بودم. پایان #دنیای_بازی باعث شد مروری داشته باشم بر این ده سال گذشته... و دلم بیشتر بشکنه...
(اصولاً دورههای زمانی باعث شکستن دل آدم میشه...مثل دل گرفتنهای پای سفره عید که چون یاد یکسال گذشته میوفتی اینطوری میشه...مثل غروب جمعه که یک هفته گذشته رو بهت یادآوری میکنه...خوش بهحال اونهایی که دورههای مرورشون 24 ساعته است...یعنی آخر شب میشینین پای مراقبه نفس و وای بر احوال ما....)
از اینکه توی این ده سال چه کارای ناتمام و ناقصی که رها کردم و به سرانجامشون نرسوندم.... یکیش همین که همش دلم میخواست به این آقای نامه بازی یه ایمیل بزنم و بهش بگم که: من هم از اونایی هستم که از اول با نشریه بودند ولی تا الان حتی یک ایمیل هم بهتون نزدند!! اینکه تو نمایشگاه رسانههای دیجیتال و این اواخر نمایشگاه بازیهای رایانهای تهران، غرفهتون رو همیشه تو اولویت میذاشتم...
و فهمیدم که کارهای نکرده حتی به سادگی یه ایمیل نزدن چقدر میتونه آدم رو اذیت کنه... و تصمیم گرفتم کارهای ناتمام و ناقصم رو تموم کنم...
و همینطوری بی خود و بی جهت یاد یوم الحسرت افتادم و یاد مرگی که ناگهان یقهات را میگیرد و تو فرصت جبران هیچ چیز رو نداری....
باید علیه خودم قیام کنم...
پ.ن: پایان #دنیای_بازی شاید ارزش این همه آه و ناله رو نداشت ولی به من یه تکون اساسی داد...