بسم الله الرحمن الرحیم
عیدی که نوید بخش زوال است!
هر بار که دوره ای از زمان به پایان و آغازی دوباره می رسد دلگیری و افسردگی گریبانگیرت می شود. راز آنکه جمعه ها دلتنگ می شوی همین است.
حالا بعضی ها فکر می کنند خیلی عاشقند و دلگیری غروب جمعه شان به خاطر نیامدن یار غائب است...
شاید هم باشد.
. ولی مال ما که از این جنس نیست. دلگیری ما به خاطر همان دوره ای است که به پایان رسیده و تو به یاد می آوری هفته ای گذشته و از فردا دوباره روز از نو روزی از نو. شنبه آغاز دوره ای دیگر است و نشانی از به باد رفتن عمر.
دوره های اینگونه برای آدمها متفاوت است .یکی هر ده سال یکبار ، آنهنگام که در آستانه تحویل سال یازدهم است ، آهی می کشد و بر عمر گذشته خویش افسوس می خورد. دیگری در پایان هرسال و یکی هم هر هفته و خوش به حال آنکه هر روز چنین حسی می یابد و خوشتر به حال آنکه هر لحظه اش سرشار از این یادآوری و نهیب هولناک است تا بداند که این عمر واقعاْ گرانمایه تر از آنست که فکرش را بکنی.
اکنون که در لبه پرتگاه تحویل سال نو هستیم غریبترین احساسهای دنیا به سراغت می آید. مخصوصاْ آنکه فکر کنی داری به پیری نزدیک می شوی. تویی که از پیری خیلی می ترسی و اصلاْ از خدا خواسته ای که جوانمرگ شوی و رنگ پیری را نبینی!
با این حال فکر می کنید نو شدن سال ، آنهم برای کسی مثل من که لحظه لحظه عمرش در حال تباه شدن است تبریک گفتن و تبریک شنیدن دارد؟!
----------------------------------------------
پی نوشت:
وقتی اینها رو می نوشتم یه دوست به مناسبت تبریک عید اینو واسم اس کرد:
بی تو بهار یعنی پاییز...
تقویم به گور پدرش می خندد!
به من که خیلی چسبید.جون تو!