بسم الله الرحمن الرحیم
اخراجیهای دوست داشتنی
اخراجیها فیلم ضعیفی است. اما در عین حال قوی هم می تواند باشد.
برای آنهایی که می پندارند هر چه که از آنسوی آبها نازل شود ستودنی است و خدشه ناپذیر ... و برای آنهایی که همه چیز را با استانداردهای پذیرفته شده قیاس می کنند ، این فیلم به احتمال زیاد ، فیلمی است که از ضعفهای بسیاری رنج می برد! اگر چه بیراه هم نمی گویند. چون برای کلمه «فیلم» تعریفی قائل شده اند که تصور چیزی غیر از آن برایشان ممکن نیست.
من اما معتقدم خوبی یک فیلم در این است که مخاطبش را دچار یک درگیری ذهنی کند و او را به مسئله ای خاص متوجه نماید ، و این توجه را با لذت دیدن یک «فیلم» - که اساساً برای سرگرم شدن ساخته شده است – همراه کند.
فرقی نمی کند که آن مسئله خاص چه چیزی است ، خوب است یا بد ، درست است یا نادرست ، همینکه فیلم ، شما را دچار یک چالش فکری کند کافی است ، و از نظر من فیلم خوبی است ، البته به شرطی که از جذابیت آن چیزی کم نشود و به همان میزان لذتبخش باشد. فی المثل فیلم «آتش بس» ، به همین دلیل ، از نگاه من فیلم خوبی است ، اما آن خود آگاهی ای که قرار است در فیلم رخ دهد غلط و نادرست است و از این جهت فیلم مناسبی نیست.
سینما و فیلم اساساً بساخته شده است برای تفریح.شاید بگویید من هم در اینجا در دام قالبها و تعاریف افتاده ام. اما «فیلم دیدن» در همه جای دنیا بیشتر از آنکه برای چیز دیگری باشد برای سرگرم شدن است ، و این یک واقعیت است و یعنی همان چیزی که من به آن معتقدم. من می گویم تعاریف و اصطلاحات را رها کنیم و ببینیم در عمل دارد چه اتفاقی می افتد.
هر زمان عوام الناس که مخاطبان اصلی یک فیلم هستند صرفاً به خاطر درک نوع تدوین یک فیلم یا بازیگری و کارگردانی آن فیلم ، و یا برای مشاهده چگونگی میزانسن ، دکوپاژ و یا لوکیشن ها به سینماها هجوم آوردند ، آن وقت باید گفت اتفاق تازه ای افتاده و فیلمسازان باید با این اتفاق همراه شوند و در فیلم ساختن دقت کنند و همه اصول فنی را راعایت نمایند ، چرا که دیگر مردم خودشان یک پا عضو هیئت داوران جشنواره فجر شده اند! در این حالت فیلمی که به این چارچوبها و مقررات پایبند نباشد مورد استقبال مردم قرار نمی گیرد و صد البته این با واقعیت امروز ما خیلی فرق می کند.
اخراجیها روایتگر یک داستان تکان دهنده است و شاید میشد تکان دهنده تر از آنچیزی که هست باشد.اما مهم آن است که در این فیلم سعی شده تا این داستان زیبا ، به خوبی نشان داده شود و خب به نظرم همین کافی است برای پذیرفتن اخراجیهای مسعود ده نمکی، که اولین قدمش را اینگونه برداشته است.
شاید میشد به جای آنکه فقط یک سید جواد هاشمی بار بچه مثبت های جبهه را به دوش بکشد ، چند نفر دیگر هم -به نوعی- در این نقش سهیم می شدند تا - آنطوری که در این فیلم در آمده - مخاطب نپندارد که به جز یکی دو نفر ، بقیه جبهه ای ها انسانهایی خشک، خشن و مقدس نما بوده اند.
شاید میشد فضاسازیها طبیعی تر انجام میشد و بازیها نیز واقعیتر ... اما با همه این حرف و حدیثها همینکه من و تو اخراجیها را با همه ضعفهایش قبول می کنیم و می پذیریم و با آن همذات پنداری می کنیم نشان می دهد که فیلم مسعود ده نمکی کار خود را کرده است..یعنی همان تاثیر گذاری در عین لذت بردن از آن.
و به همین دلیل من معتقدم اخراجیها فیلم خوبی است . یادتان باشد که گفتم خوب است و نه بهترین!
بسم الله الرحمن الرحیم
سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی است و من مانده ام با کوله باری از غصه های بی انتها که شاید نیمی از آن را بواسطه آشنایی با اندیشه های سید مرتضی به دوش می کشم!
قصد دارم اگر خدا بخواد این دو تا برنامه رو برم ، شما هم بیاید:
- مرکز فرهنگی میثاق برگزار می کند : سخنرانی نادر طالب زاده و حاج سعید قاسمی
سه شنبه 21 فروردین ساعت 16 ، مجموعه فرهنگی سید الشهدا ( آدرس خ شهید مفتح ، نرسیده به میدان هفت تیر)
- جنبش عدالتخواه دانشجویی و جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار می کند: سخنرانی وحید جلیلی ، حاج سعید قاسمی ، یوسفعلی میر شکاک ، مسعود فراستی
********************************
نوشته ای از سید مرتضی آوینی:
دولت پایدار حق
انقلاب یک تغییر دفعی و غیر تدریجی است، تحولی است که به یکباره روی می دهد.
این سخنی است که به سادگی بر زبان می اید ، اما بیان کننده هیچ چیز نیست مگر آنکه «علت تغییر» را دریابیم و از آن مهم تر ، «علت دفعی بودن تغییر» را . «تغییر» لازمه وجود جهان است و «زمان» لفظی است بیانگر همین تغییر. عالم هستی «ذات واحد» است متحول، و درست خلاف آنچه می پندارند، این تحول علت وجود زمان است ، نه بالعکس.
از اثبات این مدعا در می گذرم چرا که فرصت بسیار می خواهد و با این مبحث نیز چندان مرتبط نیست. و اما بشر، گذشته از تحولات فردی و جمعی ، تحولی دیگر نیز دارد که در آن فرد و جمع را از یکدیگر تفکیک نمی توان کرد. عالم هستی ذات واحدی است در حال تحول ، و بشر درپیوند با عالم هستی این سیر تحول کلی را نیز طی می کند. اگرمنتسب است به مولایمان علی (ع) که فرموده "اتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر..."این سخن فقط استعاره ای ادبی نیست. تاویل این سخن آن است که در حقیقت این انسان است که او را باید «عالم اکبر» دانست، نه عالمی که بیرون از وجود انسان تا لا یتناهی گسترده است . مفهوم «بیرون» و «درون» اینجا درهم می ریزد. در ظاهر، بشر جزئی از عالم هستی است و اما در باطن، عالم هستی آینه تجولات درونی بشر است.
ادامه مطلب...
بسم الله الرحمن الرحیم
عهدهایی که می شکنند...
این چند روز خیلی چیزها پیش آمده بود که می بایست در موردشان می نوشتم ، تا شاید اینطوری بار سنگین دغدغه ها را کمتر کنم. اما نشد. یعنی نه حوصله اش آمد و نه وقتش و نه ....
اما امشب مجبور شدم که بنویسم...برای اینکه به خودم چیزهایی را یادآوری کنم.
ما آدمها محتاجیم به این. یادآوری را می گویم.
برای همین است که انسانها کلاً دوست دارند چیزهایی را به عنوان یادگاری از بعضیها یا از بعضی چیزها داشته باشند.
*********
شما که نمی دانید ، جنوب که بودم با خودم وعده ها کرده بودم. راستش خیلی شرمنده بودم. اصلاً خجالتم می آمد روی خاکهای شلمچه و طلائیه و فکه راه بروم. برای همین بود که با خودم عهد بستم.لابد می خواستم کمتر شرمنده باشم!
عهد کردم با شهدا که آدم شوم.
خیلی سخت است که آدم بدختی مثل خودت را به جایی مثل آنجا دعوت کنند و تو انگار نه انگار.باید کاری کنی.باید عزمت را جزم کنی و تعهد بدهی! قول بدهی بهشان که دیگر گذشته را تکرار نکنی...اینطوری لااقل احساس بهتری داری.
*********
هنوز دو هفته نگذشته ، که تو احساس میکنی دیگر آن حال دو هفته قبل را نداری ، و این یعنی تو ، زده ای زیر قولت! به همین راحتی.
می دانستی که اینطوری می شود. بار اولت که نیست. اوه ه ه چه عهدها که نشکستی و چه وعده ها که خلف آن کردی.
اصلاً به خاطر همین بود که علی رغم میل شدیدت ، از خاک آنجا چیزی برنداشتی بیاوری. همانجا هم با خودت گفتی این خاکها را بردارم تا هر وقت دچار غفلت شدی ، با بوئیدن آن بیدار شوی از مستی دنیا!
اما تجربه های گذشته ات به تو می گفت بهتر است قداست و حرمت این خاکها را با پیمان شکنیهایی که عادتت شده از بین نبری!
*********
اما امشب وقتی صدای حاج مهدی سلحشور را شنیدم دلم شکست و زدم زیر گریه! همان نوحه ای که اولش این است « تا مشکتو تو آب زدی موجای دریا شد آروم ... ».
دوستانی که در اردو بودند لابد یادشان هست این نوحه را ، که چندباری داخل اتوبوس پخش شد.
راستش اولین باری بود که این سبک را می شنیدم و نمی دانم چرا همانجا مجذوبش شدم.
بعد از اردو چند جایی گشتم تا اینکه بالاخره امشب سی دی مربوطه را یافتم و گوش دادم و همین شد یادآوری من از عهد وپیمانهایی که با شهدا بسته بودم!
این نوای دلنشین را اول بار در آنجا شنیده بودم و حالا هر وقت که به آن گوش میکنم یادم می آید از شلمچه و فکه و از عهدهایی که بسته بودم. عهدهایی که حالا دیگر شکسته شده اند ... و من نمی دانم چه باید بکنم....
شهدا شرمنده ایم... برای همیشه ... و به خاطر همه چیز.........
بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت بازگشت از اردوی از بلاگ تا پلاک که افتخار حضور داشتیم.
*********
همه چیز واقعیت داشت!
خیلی دور تر از اینجا جایی هست که، نمی دانم چرا ، ولی مردم می روند به تماشای یک بیابان خاک. آن هم درست زمانی که قرار است بهار بیاید!
اما اینجا ، همه یک ماه مانده به بهار ،آماده می شوند تا بلکه آن چند روز اول سال بهشان خیلی خوش بگذرد. به خاطر همین هم- لابد- می روند بازار و پاساژها پر می شود از چشمان گرسنه و قلبهای در حسرت مانده.و ملت می افتند به صرافت اینکه بروند یک جای خوش آب و هوا و لباس ها شان نو باشد و مد روز ، تا کور کند چشم همگان را!!
اما آنجا – گفتم که – یک عده آدم عجیب و غریب می روند و می نشینند روی خاکها و عمداً با پاهایی برهنه روی رمل ها قدم می زنند.
که چه ؟
فقط برای اینکه خاکی شوند!
این را یکی از همانهایی که همیشه تحویل سال نو می رفت آنجا برایم گفت.
او خیلی چیزهای دیگر هم گفت اما نمی دانم چرا من ، ذهنم ، فقط مشغول همین یک چیز است.
واقعیتش هم ، سخت است فهمیدن اینکه چرا بعضی ها زیر آن آفتاب داغ زانو می زنند روی خاک و چشم می دوزند به افق ... یا اینکه سر می گذارند بر خاک و شاید هم خاک بر سر!
سرّش را نه من می فهمم و نه تو . تنها کسی که آنجا رفته و برگشته پاسخ همه اینها را می داند. این را وقتی دانستم که دیدم بار اول هر که می رود آنجا بهت زده و حیران بر می گردد . یا مثلاً می گوید : عجب خاکی دارد شلمچه!
راستش را بخواهید تا قبل از این – یعنی قبل از 25 اسفند 85- خیلی چیزها در مورد آنجا خوانده بودم و اینقدر از آنجا شنیده بودم که دیگر آب شده بود دلم و اصلاً همین هم باعث شد که مشتاق شوم برای دیدن آنجا.
*****
شلمچه جای عجیبی است و طلائیه عجیب تر و فکه از همه شگفت آور تر است.
فرق اینجا با مشهد یا کربلا آن است که اینجا نه بارگاهی هست و نه درگاهی. اصلاً نمی دانی برای ادای احترام باید به کدام سمت دست به سینه بگذاری و خم شوی....و خدا می داند همین تفاوت چگونه می تواند تو را دیوانه کند.
اینکه بدانی زیر قدمهایت ، گوشت و استخوان فرزندان زهرا با خاک عجین شده است و تو آمده ای اینجا تا دست به دامان همینها شوی!
اینکه در نظر چشم ظاهر بین اینجا چیزی نیست جز بیابانی خشک و بی آب و علف و در عین حال اگر غلبه کنی بر غفلت ، اینجا محل نزول ملائک و بندگان صالح خداست.. و امان از غفلت!
شنیده بودم خاک اینجا آدم را دیوانه می کند اما نه اینقدر!
فکه گویا آخر دنیاست. باید آنقدر بروی و بروی تا برسی به آن.
فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی!
وقتی چشمت به این آیه می افتد که بالای سردر ورودی نوشته شده ، بغض می کنی و بی اختیار اشکت سرازیر می شود.
دور تا دور محیط ، باندهایی قوی را زیر گونی ها پنهان کرده اند و از آنها صدای تیر و خمپاره به گوشت می رسد. ولی ناگهان صدایی محزون تو را میخکوب می کند. آری این نغمه از آن محبوب توست:
ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
دیگر طاقت نمیاوری. جمله های زیبایی که از حنجره سید مرتضی به گوشت می خورد تو را به نهایت جنون می رساند. خدایا اینجا دیگر کجاست؟!
حالا دیگر باور می کنم اینجا قطعه ای از بهشت است. اینجا جای عجیبی است . باید بیایی و ببینی تا حرفم را باور کنی.
شنیده بودم خاک اینجا آدم را دیوانه می کند اما دیگر نه اینقدر!!