شب عاشورا، طبق روال هرساله توفیق داشتیم بریم بیت. قبل و بعد از جلسه زمزمههای دور بریام راجع به این بود که: "شنیدی چی کار کردن؟ به دسته ها حمله کردند..."
هنوز اخبار اتفاق تلخی که افتاده بود پخش نشده بود. نمیدونم همون شب یا فرداش بود که فهمیدیم دقیقاً چه اتفاقی افتاده. کار تحسین برانگیز صداوسیما در برملا کردن چهره واقعی اراذل و اوباش فتنه سبز باعث شد تا 8 ماه خشم فروخورده ملت فوران کنه. این بار هم خون حسین علیهالسلام به داد اسلام رسید.
نهم دی 88، جخت طوری شد که باید بعدازظهر هم میموندیم سر کار. با مسئولم صحبت کردم و بدون اینکه بگم برای چی و به التماس مرخصی گرفتم و راهی راهپیمایی شدم. بعد از ظهر زمستان بود و هوا سرد. اون لحظهها رو هیچوقت فراموش نمیکنم. اون موقع شاید نمیدونستم چه اتفاقی قرار بیوفته ولی ته دلم گواهی میداد ملت خواهند آمد. از سر میدان شهید محلاتی یه تاکسی گرفتم به سمت زیر پل 17 شهریور. خوب بخاطر دارم؛ یه نفر جلو نشسته بود و من و یه خانم میانسال عقب نشسته بودیم. نفر جلویی نمیدونم چی شد که سر صحبت رو باز کرد: " بابا اینایی که میبینین دارن میرن راهپیمایی به همشون پول دادن." چیزای دیگه ای هم گفت ولی من همین یه جملهاش خوب یادم مونده، چون بدجوری حرص خوردم سرش. همون موقع بود که علیرغم میل باطنیم بهش توپیدم: این چه حرفیه شما میزنید؟ نمونش خود من که با هزار التماس از یه ارگان دولتی اومدم برم راهپیمایی." مردک سن وسالی هم داشت، و بین راه پیاده شد. حسم این بود که هیچ تاثیری روش نداشت حرفام، ولی تایید راننده تاکسی و خانم میانسال بر گفتههام، آبی بود بر آتشم.
زیر پل آهنگ پیاده شدم. قصد داشتم ماشین بگیرم واسه امام حسین ولی خبری از ماشین نبود. پیاده رو ها پر بود از آدم. همه با شتاب به سمت شمال حرکت میکردند. زن و مرد. صحنه عجیبی بود. حتی 22 بهمن هم اینطوری نبود. از کجا ملت داشتن پیاده خودشون رو میرسوندن انقلاب. خیلی صحنه قشنگ و به یاد ماندنیای بود. مغازه دارهای 17 شهریور ریخته بودند بیرون تماشا. برید ازشون بپرسید ماجرای اونروز رو. جمعیتی زیاد در سکوت اما مصمم و با شتاب حرکت میکردن.
تا اینکه بالاخره رسیدم به چهارراه ولیعصر. جلوتر نرفتم. حضور مردم پرشور و باور نکردنی بود. وسط هفته بعد از ظهر یک روز سرد زمستان این همه ملت ریخته بودند توی خیابون. با کمترین دعوت و فراخوان. به شخصه حضور شهدا رو حس میکردم. انگار کسای دیگه ای غیر همین جمعیت میلیونی ظاهری دور بر ما توی فضا حضور داشتند.
چهارراه رو به سمت میدان رفتم بالا. نیتم این بود تا ببینم تو خیابونهای اطراف چه خبره. داشتم میرفتم که یهو دو تا دختر کنارم با خنده و تمسخر طوری که من بشنوم گفتند: مرگ بر تجاوزگر!
عجب از این روزگار.این همون آزادیهای که بعضیها میگن تو این کشور وجود نداره! جلوی این همه جمعیت راحت چرندیاتشون رو میگفتن. برگشتنی هم یه جوون توی تاکسی همون حرفها رو تکرار میکرد: اینا رو با زور و پول و البته ساندیس! آوردند به معرکه...
بماند...
خلاصه 9 دی فراموش نشدنی بود. بعد از مدتها بالاخره یه نفس راحتی کشیدیم. درود بر این ملت که از پس این امتحان برآمد. حالا قوی یا ضعیفش بماند. اما از سر گذراندیم این فتنه پیچیده را... و فتنهها در راه است هنوز....
وقتی از نبود آزادی حرف می زنیم باید حواسمون باشه که چقدر این عبارت میتونه بر خلاف ظاهرش کاملاً یک عبارت بی منطق و عوامانه جلوه کنه.
شما ممکنه در هر ناکجاآبادی به افرادی بر بخورید که معتقد باشند احساس آزادی نمیکنند. فرقی نمیکنه در جمهوری اسلامی باشید یا در انگلیس. بالاخره در عصر ما مفهوم "آزادی" تبدیل به یک مفهوم اساسی و اصلی شده.
من وقتی اینجا -یعنی در جمهوری اسلامی- به آدمهایی بر می خورم که ورد زبانشان این جمله است که "آزادی نیست"، پرسش اولینم اینه که آزادی از چه یا برای چه چیزی نیست؟ نمیدونم مسئله به این مهمی و واضحی که بالاخره وقتی از آزادی حرف میزنیم باید بگیم منظورمون چه نوع آزادی است رو چرا اصلاً این دوستان بهش توجه نمیکنند؟ اولین جوابی که طبیعتاً به ذهن خطور میکنه این هست که شاید به مصلحت نمیدونند نیت واقعی از آزادی مد نظرشون رو بگن. خب در این صورت دیگه نباید ناراحت بشند وقتی مثل منی به اونها بگه همینکه شما میتونی به راحتی ادعا کنی آزادی وجود نداره و همه جا اون رو فریاد بزنی نشون میده که بر خلاف ادعای شما اتفاقاً خیلی هم آزادی وجود داره!
اونوقت تازه طرف محبور میشه حرفش رو اصلاح کنه و بگه: نه! منظور من از عدم آزادی این نیست که نمیتونم حرفمو بزنم،منظورم اینه که برای فلان چیز آزادی ندارم یا بهمان چیز رو برای ما ممنوع کردند یا ...
اینجاست که میفهمیم آدمی مثل محمد خاتمی رئیس جمهور اسبق که هشت سال ورد زبونش آزادی آزادی بود چقدر پوپولیستی و خارج از منطق حرف میزد.(البته این در کمال خوشبینی است)
تازه وقتی ما به قیدهای ساده ای مثل آزادی بیان یا آزادی اندیشه یا آزادی پوشش یا .. میرسیم باز هم تکلیفمون رو با آزادی روشن نکردیم. چونکه همه این پسوندها قابل تفسیر و توجیه و تشریحه و هرکسی برداشت خودش رو میتونه داشته باشه و حتما یک مرجع که فصل الخطاب و مورد قبول همه است باید اون ها رو تفسیر و تعبیر کنه.