بسم الله الرحمن الرحیم
من کجا و تو کجا؟
عقربه های ساعت کم کم به 8 نزدیک میشه که ماشین رو یه جای دورتری از محل برنامه پارک میکنی تا بعد از مراسم بتونی راحت بیای بیرون. ماشینت هم که از اون اوراقی هاست ، پس نگرانش نیستی!...حالا قدم زنان میری به سمت مسجد....
**********
اصلاً امروز به فکر این نبودی که شب باید بری مراسم. بعدش چون سرت هم شلوغ بوده حسابی خسته ای و دم غروب مطمئن میشی که دیگه نمیری مراسم! اما دلت خیلی گرفته!...اخوی ها اول غروب بعد از نماز زدند رفتند هلالی!
زمان همینطور میگذره و تو هی با خودت میگی این همه سال منتظر محرم بودی و حالا این هم شب اول محرم.پس چرا نمیری؟
اینجاست که یه چیزی انگار تو رو وادار میکنه که شال و کلاه کنی و عازم شی....
خداییش اینکه میگن آدم که بزرگتر بشه تنبل تر میشه همینه ها. یادش به خیر جوونی ها- یا بهتر بگم نوجوونی ها - اون موقع که محرم توی بهار و تابستون بود ، بعد از ظهرها راه میافتادیم میرفتیم تا بتونیم به خیال خودمون یه جای مناسبی گیر بیاریم. اون هم با پای پیاده و اتوبوس و ماشین کرایه ای.حالا با اینکه ماشین هم داری اما حوصله نمیکنی! عجب چیزیه ها این بشر!
به هر ترتیبی بود خودت رو میرسونی به برنامه و تو با خودت فکر میکنی که کار ، کار خود مولاست، حتماً!...عجب حضرت کریمی! ببین چه جوری دارن بهت لطف میکنن.تویی که امسالت مزخرف تر از سال گذشته است و پارسالت بدتر از سال پیشتر.
هر جوری که نگاه میکنی می بینی تو لیاقت حضور رو نداری. اما چه حکمتیه که امسال تونستی آخرین لحظه بیای ، معلوم نیست.
قدمهات تند و تندتر میشه.اصلاً انگار نمیتونی آروم راه بری. همیشه همینطوری بوده.یعنی همیشه موقع محرم یا فاطمیه و... وقتی میخوای بری مراسم ، عجله داری. هول داری. حتی مواقعی که میدونی خیلی وقت داری و جا هم گیرت میاد!
از دور میبینی که عده ای دم در مسجد وایستادند و این یعنی اینکه هنوز در مسجد بازه! حالا وقتی میرسی دم در می فهمی که روضه تموم شده و تازه اول سینه زنیه.
با اشتیاق تمام میری به سمت در ،که از ازدحام جمعیت پر شده و همونجا آروم میگیری و همراه با جمعیت زمزمه میکنی.
وای خدای من ! باز هم محرم شد و باز هم من اینجام. اینجا که خیلی دوسش دارم...مسجد ارگ!...مسجد ارگ با حاج منصورش!...مسجد ارگ با همه خوبی هاش.....
وای چه بویی! چه هوایی !دوست داری ریه هات تا اونجایی که جا دارن پر بشن از هوا.اشکت همینطوری سرازیر میشه(تف به ریا!) و تو یه احساس خیلی خوبی داری.موهای تنت سیخ شده و نفس هات در سینه حبس.
آقاجان، مولای من ، محبوب من ، قربان اسم قشنگتان ، یا اباعبدالله ، یا حسین..........
به قول شاعر:
من کجا و تو کجا و حرم عشق کجا؟
اینجا بزم عزای حسینی ، جای هرکسی نیست ، اون هم مسجدی مثله مسجد ارگ ، جایی که توش خیلی از بندگان پاک و مخلص اشک ماتم ریختند و با خدا مناجات کردند.اون وقت تو همچین جایی ، یه کسی مثله من میخواد وارد بشه. حقا که همون دم در هم براش زیادیه!
با اینکه میتونم خودم رو به زور هم شده برسونم داخل اما ترجیح میدم همونجا دم در بمونم.سرم رو میندازم پایین و زار میزنم!...به حال خودم ، به کرم مولا ، به محبت ابی عبدالله ، به لطف حضرت زهرا ، به اینکه اجازه دادند تا بیام و اشک بریزم...اشک میریزم!
خدایا ما رو ببخش ، ما بندگان بد توییم ، ما خیلی نفهمیم! به بزرگی تو قسم ما خیلی نادانیم..شاید خیلی چیزها رو بدونیم ، ولی همینکه آدم نشدیم نشون میده که خیلی جاهلیم. خدایا به پیکر تکه تکه ابی عبدالله ، امسال محرم دست ما رو بگیر و از منجلاب فساد بیرون بیار، خدایا! به دستان بریده اباالفضل ما رو از خاسرین در دنیا و آخرت قرار نده...
خدایا به گلوی بریده طفل شش ماهه واقعه عاشورا ، فرج مولامون حجه ابن الحسن رو برسان...