بسم الله الرحمن الرحیم
ای حرمت قبله
گه عاشقان!پیرمرد ، فقیر و درمانده ، با لباسهایی مندرس و پاره ایستاده بود به التماس. می خواست تا وارد قصر شود و سلطان را ببیند؛ اما نگهبانان قصر مانعش شده بودند. -بالاخره دیدن سلطان که به این راحتی ها نبود- تازه اگر هم اجازه دیدار با سلطان داده می شد، پیرمرد نمی توانست با این سر و وضع داخل شود....القصه از پیرمرد اصرار بود و از نگهبانان انکار. ناگهان پیرمرد انگار که منصرف شده باشد راهش را کج کرد تا برود، اما حرفی زد که به گمانم نظر نگهبان های قصر هم عوض شد: قبول که من اگر با این سر و وضع آشفته به دیدن پادشاه بروم زشت است اما زشت تر آن است با همان وضع آشفته ای که آمدم برگردم!
حالا حکایت ما و شماست. تو سلطان عالمینی و ما گدایان خانه ات. اگر چه جسم و جان مان کثیف است و آلوده ، اما تو کریم تر از آنی که ما را در این بیچارگی و کثافت بپسندی و چاره ای به حالمان نکنی. بالاخره هرچه باشد تو سلطانی!
یا علی بن موسی الرضا
....