سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آفت دانش، فراموشی و تباهی اش، گزارش آن به نا اهل است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط کمیل در 87/8/20:: 12:33 صبح

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ای حرمت قبله گه عاشقان!

پیرمرد ، فقیر و درمانده ، با لباسهایی مندرس و پاره ایستاده بود بپنجره فولاد تو برات کربلا میده!ه التماس. می خواست تا وارد قصر شود و سلطان را ببیند؛ اما نگهبانان قصر مانعش شده بودند. -بالاخره دیدن سلطان که به این راحتی ها نبود- تازه اگر هم اجازه دیدار با سلطان داده می شد، پیرمرد نمی توانست با این سر و وضع داخل شود....القصه از پیرمرد اصرار بود و از نگهبانان انکار. ناگهان پیرمرد انگار که منصرف شده باشد راهش را کج کرد تا برود، اما حرفی زد که به گمانم نظر نگهبان های قصر هم عوض شد: قبول که من اگر با این سر و وضع آشفته به دیدن پادشاه بروم زشت است اما زشت تر آن است با همان وضع آشفته ای که آمدم برگردم!

حالا حکایت ما و شماست. تو سلطان عالمینی و ما گدایان خانه ات. اگر چه جسم و جان مان کثیف است و آلوده ، اما تو کریم تر از آنی که ما را در این بیچارگی و کثافت بپسندی و چاره ای به حالمان نکنی. بالاخره هرچه باشد تو سلطانی!

یا علی بن موسی الرضا....


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/8/9:: 8:16 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بازخوانی یک حق پایمال شده

من به صورتی اساسی با این آقای حسینیان که الان نماینده مردم تهرانه مشکل دارم! حالا اینکه چرا بماند. ولی این بنده خدا توی قضیه قتل های زنجیره ای خیلی صریح اومد گفت کار خود دوم خردادی هاست. همون موقع اگه یادتون باشه توی یه برنامه زنده تلویزیونی که الان اسمش یادم نیست این حرفها رو زد که کلی سرو صدا از جانب روزنامه های زنجیره ای و دوم خردادی ها بلند شد . حالا بعد از ? سال از اون واقعه داره کم کم یه چیزایی مشخص میشه. این نوشته رو بخونید وببینید به کجا کشوندن حکومت اسلامی !! رو:

بازخوانی یک حق پایمال شده


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/8/2:: 10:34 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

دنیای بازی*

«چراغ خاموش» برنامه ی خوبیه با ایده ای خوب. چند شب پیش موضوع برنامه راجع به بازیهای رایانه ای یا همون «GAME» بود که وقتی دقایقی از برنامه طی شده بود به طور اتفاقی تونستم ببینمش. این بار اصلاً از برنامه خوشم نیومد. هم مهمان بیخودی آورده بودند و هم گزارشگر برنامه که قبلاً گزارش هاش واسم جالب بود ، این دفعه همش رو اعصاب ما پشتک وارو می زد. علتش هم این بود که من شخصاً از بازی خورهای دو آتشه هستم و به هیچ وجه اهانت به بازیهای رایانه ای رو برنمی تابم!!

نمی دونم این علاقه درسته یا نه. یعنی همیشه این موضوع فکرمو مشغول میکنه که بالاخره این جزء هدر دادن عمره یا نه. البته خودم معتقدم اگه درست به قضیه نگاه کنیم «GAME» هم به نوعی هدر دادن عمر محسوب میشه. همونطور که به عقیده من «فیلم دیدن» هم هدر دادن عمره ، یا «تلویزیون» نگاه کردن ، یا این چرت وپرتایی که به اسم «علم» توی مدرسه و دانشگاه توی کل عالم به خورد آدما میدن ، یا همین وب بازی و وبلاگ بازی و اینترنت گردی که حتی تو بهترین حالتش (کسب اطلاعات مثلاً مفید) بازهم به باد دادن این عمر با ارزش و ذی قیمته و همه اینها رو هم وقتی می فهمیم که از خواب بیدار بشیم که گفته اند :« انسانها در خوابند و وقتی مردند بیدار می شوند»!!!

پس اینا رو گفتم که بدونید تو این دل ما چه خبره. یه تشویش بی انتها. یه آشوب دیوانه وار. اینکه هر کاری میکنی راضی نمیشی به مفید بودنش. اینکه همه چیز این دنیا یه جور بازیه.دنیای بازی! اینکه مطمئنی داری وقتت رو هدر میدی و اون دنیا واست بدجوری «روز حسرت» خواهد بود. در هر حال گفتم که من «Game» رو خیلی دوست دارم و باهاش حال میکنم.ضمناً سلیقه ی خاص خودم رو دارم و با هر گیمی هم حال نمی کنم. اون پایین سلیقه ام رو هم براتون نوشتم تا اگه از خواننده های احتمالی کسی بود که بازی خور بود و ضمناً سلیقش با ما جور بود بتونیم راجع به بازی ها هم صحبت کنیم.

داشتم میگفتم... تازگی ها تلویزیون خیلی به این «بازیهای رایانه ای» حساس شده. چند وقت پیش هم یه مستند چند قسمتی راجع به همین موضوع پخش کرده بودند که متاسفانه تو اون مستند هم همش حرفشون این بود که «بازی های رایانه ای» خطرناکه و اصلاً خوب نیست و دشمن داره ازش سوء استفاده میکنه و همش توطئه است و اصولاً «Game»خیلی خفنه و کار آدمای بیکار و الاف(علاف؟!) و بی هویت و فلان و بهمان و غیره است!

توی این قسمت چراغ خاموش هم رفته بودند تو این مغازه های بازی فروشی و مثلاً گزارشگره میگفت شما چرا بازی هایی رو که مثلاً وزارت ارشاد گفته ممنوعه دارید میفروشید؟ بعد فروشندهه میگفت ما نمی دونستیم اینا ممنوعه و کسی به ما چیزی نگفته. بعداً توی ادامه برنامه معلوم میشه که لیست بازی های ممنوعه تو سایت «بنیاد ملی بازی های رایانه ای» بروز میشه و مغازه دارها باید از اونجا آمارشو بگیرن!! گذشته از این ، اطلاعات این یارو گزارشگره خیلی جالب بود. یه چیزایی شنیده بود بعد مثلاً میومد میگفت آقای فروشنده شما می دونید که فی المثل این بازی «Assasin Cread» در مورد شیعه کشی!! و این حرفاست؟ و اون فروشنده هم بی خبرتر از اون ! یا مثلاً اینکه میگفت «سیمز» ممنوعه! «GTA» ممنوعه! «کانتر» ممنوعه!چرا شما اینها رو دارید؟؟!!!!

بابا جمعش کنید تو رو خدا. این بازی ها هرچقدر هم که توش صحنه و القائات بد داشته باشه به اندازه فیلمای ساخت داخل خودمون که بدآموزی نداره که . داره؟ خدائیش سینمای ما کم ضد اخلاقه؟ حالا بگذریم از اینکه کلی فیلمای خارجی هم هست که همش هم مجوز ارشاد رو داره و خیلی هم تاثیرش رو جامعه ی ما بده. حالا بگذریم از اینکه مردم ما خیلی راحت میتونن فیلمای زیرزمینی بدون سانسور رو گیر بیارن و اینقدر دسترسی بهشون راحت شده ، مثل ماهواره که همه گیر شده ، دیگه چیزایی که تو این بازیها هست خنثی شده است و عمل نمیکنه!!

تنها چیزی که باعث جذب مخاطب به گیم میشه ساختار گیمه که اصلاً ربطی به س ک س و خشونت نداره. اگرچه این چیزها هم توشون زیاده. میخوام بگم یه بازی کننده گیم رو به خاطر س ک س یا خشونت بی نهایتش بازی نمیکنه بلکه اون محیط مجازی و قرار گرفتن به جای شخصیت بازی و بازسازی محیط واقعی به صورت مجازی جذابیت اصلی رو ایجاد میکنه.

حالا من نمیدونم این تهیه کنندگان محترمی که این مستندها رو تهیه میکنند هدفشون چیه واقعاً؟ اشکال کار هم اینجاست که اینا هیچ چیزی از بازیها نمیدونن و فقط یه حرفایی شنیدن و رفتن دنبال مستند ساختن. امشب هم که به بهانه برگزاری «دومین جشنواره ملی رسانه های دیجیتال» شبکه دو یه بیست دقیقه ای راجع به بازیهای رایانه ای برنامه ای رو برد رو آنتن ، بازهم همون حرفهای همیشگی که بازیها خیلی خطرناکن! مواظب باشین بچه هاتون جیز نشن! بازهم اون نگاه غلط به مسئله بازیها حاکم بود. فکر میکنن بازی های رایانه ای مثل الک دولکه که مثلاً مال یه سن خاصیه و فقط بچه ها هستن که مخاطب گیم هستند و هنوز متوجه تاثیر زیاد گیم توی دنیا و صنعتی که در قبال اون شکل گرفته نیستند.

بگذریم. امسال حتماً به این «نمایشگاه رسانه های دیجیتال» یه سری می زنم اگه خدا خواست البته. فقط هم میرم تو بخش بازی ها رایانه ای!!! البته شایدم به اون قسمت وبلاگهاش هم یه سری زدم.

اگه میخواید بازی های مورد علاقه ام رو ببینید روی ادامه مطلب کلیک کنید لطفاً!

----------------------------------------

* «دنیای بازی» عنوان مجله ی مورد علاقه بنده است که هر دو هفته یکبار منتشر میشه و راجع به بازیهای کامپیوتریه و خیلی تووووپه!

 

ادامه مطلب...

کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/7/9:: 8:2 عصر
 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

به دنبال کفش گمشده!

فکرش رو بکن . اینکه اونا دیگه چه آدمایی بودن . اینقدر اوضاع بی ریخت شده بود که امامشون بالای منبر نفرینشون می کرد. جایی اومده که امیرالمؤمنین علی علیه السلام خطاب به مردم کوفه میگه «خدا من رو از شماها بگیره»!!!!!

خیلیه ها . تصورش رو بکن . همینقدر کافیه که فکر کنید حضرت آقا ( آیه الله خامنه ای ) یک همچین حرفی رو به ماها بزنه! اصلاً باور این همه پستی و بی رگی برامون سخته.

****

می گفت امام صادق چهار هزار شاگرد و به اصطلاح پا منبری داشت. چهار هزار نفر که صبح به صبح مقید بودند در جلسات امام شرکت کنند. حالا همین امام صادق ، وقتی مورد اعتراض واقع میشه که : بابا چرا قیام نمی کنید؟ میدونید چی فرموده. لابد شنیدید:با چه کسی قیام کنم؟ من اگه چهل عدد یار دور و برم بود ، که حتماً قیام می کردم!!

***

حالا انگار هزار و چهارصد سال گذشته تا شیعه به این نتیجه رسیده که باید برای برپایی دین ، برپایی اسلام ، برپایی امامت و برپایی عدالت ، از جان و آبرو و مال و عیال و فرزند بگذره . اینکه انقلاب کنه و حکومت طواغیت رو تحمل نکنه. اینکه هشت سال با جون و دل از حریم اسلام دفاع بکنه. هزار و چهارصد سال زمان لازم بود تا مسلمانان عالم از افغانستان و پاکستان گرفته تا فلسطین و لبنان ، به این باور برسند که برای حفظ دین خدا باید از همه چیز بگذرند. این احساس فداکاری برای دین خدا به این راحتی ها بوجود نیومده.

حالا میشه تصور کرد که چرا لازم بوده تا امام زمان هزار و چهارصد سال کمتر یا بیشتر از چشمان ظاهر بین ما پنهان بمونه و در پس پرده غیبت منتظر ظهور. غیبتی که به امر خدا لازم بوده تا بفهمیم چه می کنیم و چه باید بکنیم.

*****

می گفت در تاریخ بشریت مصائب بزرگی اتفاق افتاده. شاید ایوب پیامبر مشهور ترین انسان مصیبت زده ی تاریخه. و شاید هم زینب علیها سلام بزرگترین مصیبت ها رو دیده و تحمل کرده. اما هیچ کس به اندازه امام زمان مصیبت دیده و مصیبت زده تر نیست . هیچ کس.

امامی که هزار و چهار صد سال درد بی دینی و بی ایمانی ملت ها رو به دوش کشیده. امامی که هر سال حقیقتاً مصائبی که بر معصومین قبل از خودش رفته رو درک میکنه. نه اینکه مثل ما فاطمیه و محرم رو سالگرد بگیره. اون حقیقتاً داغ شهادت فاطمه علیها سلام رو هر سال درک میکنه و هر بار که محرم و عاشورا از راه می رسه مصیبت عظمای شهادت اباعبدالله رو با تمام وجود لمس میکنه و در عین حال باید منتظر بمونه.

با این حساب بزرگترین دعا و بزرگترین آرزو و بزرگترین حاجت اون حضرت میدونید چیه؟ ظهور!

یعنی خلاص شدن از بار سنگین مصایب. یعنی فرج!. انگار کن که اون بیشتر از همه ی مردم عالم مشتاق به ظهوره . یعنی بزرگترین دعای حضرت توی این سحرهای ماه رمضان و شبهای قدر همین بوده که زودتر امر ظهور محقق بشه.

حالا تصور کن که چقدر این حرف امام زمانت دردناکه:

« اگر شیعیان ما به اندازه ای که به دنبال کفش گمشده ی خویش می گردند ، به دنبال ما می گشتند ، حتماً ما را می یافتند»!!!!!!!!!!!!

--------------

راستی عید فطر مبارک!


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/5/27:: 11:49 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تویی تنها دلیل باران!

این چند روز می خواستم راجع به شما بنویسم ، اما هرچه گذشت چیزی جاری نشد. تازه فهمیدم که حتماً اجازه ندارم . نه اینکه از جانب شما باشد بلکه ایراد از این طرف است که گویی دارد دور می شود و دورتر. گویا هر قدر که شما جاذبه داشتید و عنایت ، این نفس سرکش تر بوده و رمیده تر.

خیابان ها چراغانی است و شلوغ. چراغانی و ازدحامی که به یاد تو و به نام توست. هر چند با مذاق ناجور من این چیزها جور نمی آید و لیکن تنها دلخوشی من آن است که همه این همهمه و شلوغی شاید ما را از غفلتی که در آن هستیم بیرون بیاورد تا برای لحظه ای هم که شده بیشتر به شما فکر کنیم و اینکه بالاخره قرار است روزی بیایید و همه چیز را سامان دهید و جهانی را از این فلاکت و بیچارگی به در آورید و ... چه آینده ای زیبایی را قرار است با وجود شما ببینیم و بچشیم و لمس کنیم.

در کتاب ها خوانده بودیم که آن مرد در باران آمد ؛ اما حالا فهمیده ایم که تا آن مرد نیاید باران هم نمی آید...

 

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/5/4:: 2:18 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

 

پیمان امام عادلان با عالمان : با ظلم درافتید!

ماجرای پالیزدار ، دستگیرهای مکرر طلبه عدالتخواه سیرجانی ، برخورد فیزیکی عوامل حراست دادسرای ویژه روحانیت با دانشجویان متحصن و ... دست به دست هم داده تا ماجرای مطالبه عدالت وارد مرحله جدیدی بشه.

اگر بخواهیم بدبینانه نگاه کنیم ، نتیجه این می شه که مسئولین مملکت و در راس اونها قوه قضائیه تحمل دیدن و شنیدن کوچکترین فریاد عدالتخواهانه ای رو ندارند (حالا به هر دلیلی ، که وجود فساد در خود مسئولین یکی از دلایله ) و اگر خوشبینانه قضاوت کنیم می تونیم همه اینها  رو نشانه ای برای جدی شدن موضوع مطالبه عدالت بدونیم.

نظر من هم که این وسط مشخصه. من کلاً آدم بدبینی هستم!

متن گفتگوی مجله راه با طلبه عدالتخواه سیرجانی قبل از دستگیری اخیر را ببینید:

 

ریشه ی بی عدالتی، کوتاهی خواص است
 
امر به معروف، مطالبه عدالت، رسالت خواص و زمین خواری های سیرجان در گفت و گو با طلبه عدالتخواه سیرجانی، حجت الاسلام جهانشاهی
مجله راه، شماره دوم
 
(آخرین اخبار از جهانشاهی را در این لینک بخوانید)

 

 

اشاره: البته می شود درباره عدالت با آکادمیسین ها وارد بحث شد و مبانی نظری و مباحث تئوریک را لابه لای کاغذها و کتاب ها و همایش ها دنبال کرد که پیش از این در شماره های متعددی به آن هم پرداخته ایم.

اما معرفت هایی هم هست که از قرار معلوم خاص اهل عمل است.

حجت الاسلام جهان شاهی نکات تئوریک مهمی را پیرامون عدالت در جمهوری اسلامی در این گفتگو باز گفته است.

لینک گفتگو به خاطر عدم امکان درج کل مصاحبه به دلیل مشکلات پارسی بلاگ!


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/3/30:: 10:33 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 گریه کنید…

کوچکترها به هر بهانه ای می زنند زیر «گریه» .گویی احساس خوشایندی بهشان دست می دهد با این کار.

 بعدها که بزرگتر می شوند یاد می گیرند که «گریه» نکنند . اینقدر که وقتی به حسب اتفاق «گریه»شان می گیرد ، احساس می کنند چقدر از این لذت دوران بچگی دور شده اند و چقدر برایشان تازگی دارد این احساس.

خواننده ای که شما باشید احتمالاً اعتقاد راسخی به دانشمندان عصر ما دارید و جایگاهشان را کمتر از راهنمایان الهی که چگونه زیستن را به ما میاموزند نمی دانید! حالا همین دانشمندان محترم در تحقیقاتشان! به این نتیجه رسیده اند که اصولاً زنها کمتر از مردها دچار افسردگی می شوند و یکی از دلایل این واقعیت آن است که زنها خیلی راحتتر «گریه» می کنند و به حسب عادت در مواجهه با مشکلات و مصائب معمولاً اولین کاری که می کنند می زنند زیر «گریه».

و نیز همین دانشمندان معتقدند «گریه» موجب تخلیه انسان از انبوه غصه هاست.این از این.اما من همیشه به این اعتقاد داشتم که یکی از محسنات دین ما این است که به هر بهانه ای می توانی «گریه» کنی. تازه برای آن ثواب هم قائل شده اند و اصلاً انسان را تشویق کرده اند به «گریه» کردن. و اینطور است که در جامعه ما مردها هم می توانند خیلی راحت از مواهب «گریه» کردن بهره مند شوند بدون آنکه احساس شرم کنند و یا اینکه چیزی از مرد بودنشان کم شود.

حالا بگذار عده ای دوره بیافتند که «آی این چه دینی است که راه به راه در آن مصیبت است و عزا و «گریه» و اصلاً یکی از دلایل آنکه ما آدمهای غمگینی هستیم و افسرده ایم همین عزاداری ها و غم و غصه هاست.» بعد همینها بیایند برای شاد کردن جامعه دست به ابتکار بزنند و «باشگاه خنده» راه بیاندزاند که فرت و فرت همینطور الکی ( بلا نسبت شما ، مثل دیوانه های روانی ) در آن بخندید و قهقهه بزنید. حال آنکه امام صادق ما می فرماید خنده زیادی دل را میمیراند و اگر زمانی زیاده خندیدید استغفار کنید تا خدا از شما به خشم نیاید و….

گواه آنکه می بینیم آنهایی را که الکی خوشند و خنده های مصنوعی هردمی دارند نه تنها شادتر نیستند که چند صباحی هم سروکارشان به روانپزشک می افتد ( نمونه اش همین بازیگران طناز کمدی خودمان).

اصلاً «گریه»کردن ناشی از دلشکستگی است بی برو برگرد. و چون دلشکستگان را بی رخصت به حریم الهی راه می دهند این می شود که «گریه» کردن انسان را آرام می کند و احساسی شبیه به احساس پاک شدن از رذائل و بدیها را در جان می نشاند.

پس گول این حرفهای به ظاهر علمی و روانشناسانه را نخورید که الکی بخندید تا شاد باشید. اصلاً چه کسی گفته است شادی کردن یعنی بالا و پایین پریدن و هوار کشیدن و دست زدن و شکلک در آوردن و قهقهه زدن و جنگولک بازی در آوردن؟ این کاری که در تلویزیون ما مدشده هر برنامه ای که برای کودکان می سازند الکی جیغ می کشند و دست می زنند به خیال اینکه شاد هستند که حال آدم از این شادی مصنوعی شان و خنده های الکی ترشان به هم می خورد . که جز دیوانه کردن بچه ها قابلیت دیگری ندارند…

بیایید به جای این اصطلاح غلط که «خنده کنید که خنده بر هر درد بی درمان دواست» - و می رود تا ضرب المثلی برای آیندگان شود - بگوییم :

«گریه» کنید که «گریه» بر هر درد بی درمان دوا ست!

همین.

 -----------------

پی نوشت:

بعد از نوشتن این مطلب دوستی به من گفت فلانی تو با بدیهیات هم انگار مشکل داری. خب مردم وقتی شاد هستند میخندند و دست می زنند.

البته اینکه من با بدیهیات هم مشکل دارم کمی تا قسمتی درست است ولی من هم نگفتم هرکس غمگین است ، می خندد و هورا می کشد. نکته پنهان شده در این مطلب این است که ما جای علت و معلول را با یکدیگر عوضی گرفته ایم.

شاد بودن می تواند موجب خندیدن شود ، اما ایراد آنجاست که فکر کنیم خندیدن هم لزوماً موجب شاد شدن می شود. به عبارتی خنده از علائم شادی است و نه علت آن.

اینکه انسانها چگونه شاد می شوند یک سخن است و اینکه چگونه شادی شان را ابراز می کنند حرف دیگریست. من میگویم شادی واقعی – و نه تصنعی و نمایشی – یک مسئله درونی است  که با چیزهایی دیگر غیر از هوار کشیدن و خنده های الکی به دست می آید. اما هنگامی که فردی به مقام! شادی می رسد  آنوقت است که می توان علائم شادی را در چهره اش دید و این خیلی فرق می کند با اینکه فکر کنیم هر چقدر بیشتر بخندیم بیشتر شاد می شویم.

(این هم از فلسفه خندیدن و شادی!)

 

 

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/2/31:: 10:35 عصر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تخیلات علمی!

از کی این درد بی درمان گریبانگیرمان شده است ، من نمیدانم. گاهی وقتها فکر میکنم که شاید این خصلت ما ایرانیها ست ؛ اما نیم نگاهی به زندگی مردم در اطراف و اکناف عالم کافیست تا دستت بیاید که این بیماری فراگیرتر از آن است که فکرش را بکنی و یا اینکه بخواهی آن را به ژنتیک ایرانی ها ربطش دهی.

اصلاً شاید آنطوری که من فکر میکنم ، این نه یک بیماری و نه یک معضل ، بلکه رفتاری کاملاً طبیعی و قابل درک است که نتیجه سلامتی روحی و فکری جامعه ای است که دوست دارد پیشرفت کند و زندگی بهتری در این دنیا داشته باشد.

نمیدانم. واقعاً نمیدانم...

اما آیا شما می دانید که تقلید کردن و وانمود کردن و شبیه شدن به چیزهایی یا انسانهایی که هیچ ربطی به ما ندارند بیماری است یا نشانه سلامتی؟

**************

وقتی در جامعه ای زندگی کنی که افکارت و عقایدت به حساب نیاید و کسی به آن معتقد نباشد و تو جزء اقلیتهایی باشی که چنین عقایدی دارند ، واقعاً زندگی برایت سخت می شود.

 به همین خاطر هم است که مردم حاضرند همرنگ جماعت شوند ولی سختی متفاوت بودن و در اقلیت بودن را نچشند و نبینند.

این است که من گاهی وقتها ، با این عقاید و افکارم ، حس می کنم جزء اقلیتهایی هستم که به حساب نمی آیند ، ولی با این حال حاضر نیستم به هیچ وجه همرنگ جماعت شوم(حالا خدا را چه دیدید ، شاید هم شدم)

یکی از آن اعتقادات و دیدگاه ها این است که حضور خانمها در جامعه را بیشتر موجب دردسر و مفسده می دانم تا چیزی دیگر و حضور اجتماعی زن آنطور که این سالها باب شده است و حتی از دین هم برایش مایه می گذارند نه تنها مطلوب نیست بلکه به شدت زیانبار و تباه کننده است.این محور اصلی بحث ما در این نوشته است.

 آرامتر.کمی صبر کنید...

داریم با یکدیگر منطقی صحبت می کنیم. پس کمی تامل کنید و موضع گیری تان را بگذارید برای بعد.اگر بخواهید دعوا کنید و جار و جنجال راه بیندازید ، که هیچ. ما را به خیر و شما را به سلامت.

 ولی اگر آدم منطقی و عاقلی باشید که هر ایده و فکری را می شنوید و با خرد و اندیشه تان انتخاب می کنید باید از من بپرسید که چرا شما چنین دیدگاهی داری؟ و از کجا به آن رسیده ای؟

خیلی خوب ؛ در جواب سئوال شما من سئوال دیگری می پرسم.

به نظر شما اصلاً در حیطه مسائل انسانی و اجتماعی و نوع زندگی آیا ملاکی وجود دارد که ما بتوانیم بر اساس آن انتخاب کنیم و تصمیم گیری نماییم؟ ممکن است بگویید منطق؛ منطقی که مبتنی بر شواهد و تجربه و آزمایش باشد.

من می پرسم آیا کسی هست که در فهمیدن تفاوتهای علوم طبیعی با علوم انسانی دچار مشکل باشد؟خب همین تفاوت به ما می گوید که انتخاب و تصمیم گیری در مورد یک فرضیه و نظریه در علوم طبیعی کاملاً روشی عاقلانه و خردپسندانه دارد. یعنی شما با آزمایش و تجربه ای کاملاً عینی و قابل محاسبه  می توانید درستی فرضیات و نظریات را اثبات و یا رد کنید. حال آیا در مطالعات انسانی و جامعه شناسی هم می توان به چنین نتایج متقن و غیر قابل خدشه ای دست پیدا کرد؟

 پاسخ به این پرسش است که می تواند همه مشکلات و سئوالات ما را حل کند.

اینکه آیا می توان در جامعه شناسی و انسان شناسی به عقل و اندیشه تکیه کرد و آن را ملاک قرار داد ؟  یا هیچ راهی برای شناخت دقیق انسانها و جوامع و اینکه چه چیزهایی می تواند آنها را به خوشبختی و کمال یا به بدبختی و نابودی برساند وجود ندارد؟

 

در چند صد سالی که بشریت با مدلی از زندگی و تمدن مواجه شده که تا پیش از این سابقه نداشته است ، فقط و فقط یک چیز حرف اول و آخر را می زده و آن چیزی نبوده جز « علم » ، البته با تعریفی جدید و نو که آن هم پیش از این بی سابقه بوده است. در این تعریف علم چیزی نیست جز تلاشها و یافته هایی که بر پایه اصول فیزیکی ، شیمیایی و زیست شناختی صورت می گیرند.

درهمین زمان که کشفیات و اختراعات دانشمندان علوم طبیعی منجر به شکل گیری ابزار و فنون جدیدی می شد که بعدها آن را تکنولوژی نامیدند ، مردم مسحور و مفتون تعریف جدید از «علم» و نهایتاً دنیا و جهان بودند. مردمی که می پنداشتند راه جدیدی برای زندگی و نهایتاً خوشبختی یافته اند که بر خلاف وعده و وعیدهای مبلغان مذهبی و اربابان کلیسا ، بسیار بسیار قابل باور و قابل درک و ملموس است. دنیای شگفت انگیز نو با جهان بینی و دستاوردهایی نو.

آن زمان ، زمان خوش باوری و ساده اندیشی انسانهایی بود که البته در آرزوی سعادت و خوشبختی ای بودند که دست نیافتنی می نمود. مشهورترین تبیین و توصیف این غرور و خوش باوری علمی را «سیمون دو لاپلاس» در سال 1814 در کتاب خود چنین آورده است:« روحی که در هر لحظه معین قادر است به تمامی نیروهایی که به طبیعت حیات بخشیده اند و به جایگاه ذراتی که طبیعت از آنها ساخته شده وقوف کامل داشته باشد ، و روحی که بدان درجه از عظمت رسیده که قادر است تمامی این موجودات را در حوزه ی تمیز و درک خود جای دهد و بتواند تنها با فرمولی واحد ، حرکتهای بزرگترین اجرام عالم و کوچکترین ذرات اتم را تبیین کند ، برایش هیچ مجهولی وجود ندارد ، گذشته و آینده ، یکسان و با وضوح کامل در برابر دیدگان او قرار خواهند داشت!»( تکنوپولی ، نیل پستمن ،ص221)

روح نهفته در این آرمان علمی که همچنان در ضمیر ناخودآگاه مردمان عصر ما نیز وجود دارد چنین است: همانگونه که داشتن اطلاعات مطمئن و قابل محاسبه درباره اتمها و ستارگان ممکن شده است ، در مورد رفتار انسانها و شناخت اجتماع هم چنین دانشی را با همان دقت و اطمینان می توان کسب کرد.

به عبارتی علوم طبیعی روشهایی را به ما می دهد که به کمک آنها می توان اسرار درون انسانها را آشکار کرده و شکل گیری جوامع و مهندسی آنها را برعهده گرفت.

اگر به چارچوب مباحثی که در روانشناسی و جامعه شناسی و حتی مدیریت مطرح می شود نیم نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که اصلی ترین دیدگاهی که در این حوزه ها وجود دارد ( وبه طبع همان حاکمیت تقلید که در ابتدا گفتم ، ما هم به آنها اعتقاد داریم ) این است که روشهای پژوهش در علوم طبیعی در پژوهشهای مرتبط با رفتار انسانی نیز مصداق داشته و معتبر است.

خب با پذیرفتن این مسئله – که البته واقعیتی است غیر قابل انکار و کسانی که ذره ای با علوم انسانی آشنایی داشته باشند آن را تایید می کنند ( از قبیل آزمایش پاوولف ، اصل اثر پروانه ای و خیلی چیزهای دیگر) – سئوال اساسی اینجاست که چه کسی گفته است که با همان متدولوژی و همان اصولی که در علوم طبیعی می توان به اثبات یک پدیده پرداخت ، در علوم اجتماعی و انسانی نیز می توان به نتیجه رسید و قوانینی جهان شمول و عام صادر کرد؟؟

این سئوال مهمی است که روشن شدن ابهامات آن می تواند به ما بفهماند که همه آنچه که در 300 سال اخیر به عنوان علوم اجتماعی و انسانی به خورد ملتها و جوامع داده شده است چیزی بیشتر از مهمل بافی و ادبیات تخیلی نبوده و نیست!

ادامه دارد البته...

 

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 86/5/15:: 8:31 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

99 درصد جدی

 

اخلاق اجتماعی و فرهنگ عمومی دارای چسبندگی زیادی با یکدیگر هستند و در زمانه ی ما ، فرهنگ عمومی ،  خیلی عمومی است ، تا جایی که می توانیم نشانه های این عمومیت را در میان تمامی انسانهای روی کره ی زمین بیابیم.

یکی از آن فرهنگ های عمومی همین است که در زیر می خوانید!

   ******************

اگر بخواهید در یک نظر سنجی از دختران جامعه ی ما راجع به امر خطیر ازدواج پرس و جو کنید ، پاسخهایی که دریافت می کنید از این چهار حالت خارج نخواهد بود:

- اساساً 9/99 درصد دخترانی که در سنین 15 تا 20 سالگی هستند به طور کلی از ازدواج متنفرند، و به هیچ وجه من الوجوه حتی تصور این را هم نمی کنند که روزی بخواهند زیر بار زندگی مشترک با یک مرد بروند. این دسته به طور کلی از جنس مذکر متنفر بوده و اصولاً معتقدند مردها موجودات کثیف و غیر قابل تحملی اند و ازدواج با آنها یعنی دیوانگی!

- همان عده از دخترها وقتی قدم به سنین 20 تا 25 سالگی می گذارند ، کم کم به این باور می رسند که «بعله» گفتن چیز چندان بدی هم نمی تواند باشد ، البته به این شرط که خواستگارشان یک شاهزاده ی سوار بر زانتیای شاسی بلند! و با موبایلی و قصر بزرگی و تیپی همچون براد پیت و غیره باشد. این عده از دخترها اصولاً اعتقاد عجیبی به طی کردن پله های ترقی  داشته و تمایل شدیدی به بالا رفتن از نَوَردبان پیشرفت برای کسب مدارج بالاتر و بالاتر دارند.

- دقیقاً 9/99 درصد از همان دخترها وقتی به سنین 25 تا 30 سالگی می رسند ، دیگر کم کم اعتقادات گذشته شان را فراموش می کنند و ضمن بچه بازی خواندن رفتارهای گذشته شان ، اصولاً ازدواج نکردن و طاقچه بالا گذاشتن و ادای آدمهای بی نیاز را درآوردن (البته به میزان افراطی ذکر شده ، وگرنه زنها اگر طاقچه بالا نگذراند که دیگر زن نیستند !) را رفتار قرتی مآبانه دانسته و آن را لایق همان دخترهای سوسولی می دانند که به هیچ جا هم نمی رسند البته ؛ و شدیداً  چنین اعتقاداتی را به تمسخر می گیرند.

به همین دلیل این دسته از خانمها در این سنین ، تازه به صرافت این می افتند که جفتی بیابند و همسری ، حتی شده به زور و یا التماس و خواهش و تمنا!!

- به دلیل بازی روزگار ، از قضا دسته ی چهارمی هم پیدا می شوند که این چرخه ی مدرن را کامل می کنند.مطابق قبل 9/99 درصد از دخترهایی که به سنین 30 سالگی می رسند و هنوز ازدواج نکرده اند ، به این نتیجه ی قطعی می رسند که واقعاً ازدواج چیز بی خود و مسخره ای است و چقدر احمق بودند که تا حالا راجع به این مسئله فکر می کردند و سعی می کنند تا به خود بقبولانند که «ازدواج» ، تنفر آمیز ترین لغت دنیاست. البته این دفعه کمی قضیه متفاوت است. در این جا دیگر افاده های زمان نوجوانی نیست که ایشان را به چنین نتایج غیرواقع بینانه ای می رساند بلکه ماجرا دقیقاً همان ماجرای «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» و ترشی انداختن و این قبیل چیزهاست.

*********************

خب ، حال کردید با این تحلیل جامعه شناختی  محشر ؟

حالا من قصدم چیز خاصی نبود.

بلکه صرفاً مزاحی بود برای رفع تنوع !

فقط خوش به حال آن یک درصد و بدا به حال آن 9/99 درصد که این روزها تحت تاثیر القائات فمینیستانه ی روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون و سینما به چنین عقاید مزخرفی می رسند.

توصیه ی مشفقانه ی این حقیر آن است که لطف کنید و اینقدر مجله های زرد و سریال های آبکی و فیلم های چرند داخلی را نگاه نکنید. باور کنید فیلمهای خارجی به مراتب بهتر از این چرت و پرتهای داخلی است.

راستی یادتان باشد که 99درصد شوخی ها ، کاملاً جدی اند.

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 86/4/17:: 12:23 صبح

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ظاهربین نباشید ، لطفاً !

 

قبل نوشت:این نوشته ظاهراً خیلی طولانی شده ، ولی از آنجایی که نباید ظاهر بین باشید، ابتدا بخوانید و بعد قضاوت کنید! حقیقتش این است که چون فونتها درشت است و فاصله ی بین خطوط زیاد ، اینگونه کش آمده است. باور کنید.

*********************************

مدتی است سوژه های مختلفی برای نوشتن ، همچون تگرگ بر مغزم شارش می کنند ( شارش تگرگ! یک نسبت نامتقارن اضافی است ، خرده نگیرید خواهشاً ، ای اساتید فن و ادب! ) و اگر چه نمی خواهم این فرصتها را از دست بدهم اما ... از دست می دهم.

اما حالا یک جرقه کافی است تا موضوعی برای نوشتن پیدا شود. اینجانب با بعضی جملات به ظاهر حکیمانه و مثبت که این روزها زیاد رواج پیدا کرده اند و در واقع بر خلاف ظاهرشان ، کاربردی منفی و زشت دارند به شدت مشکل دارم و پذیرفتن آنها و به کاربردنشان را ناشی از منفعل بودن و کم آوردن و نفهمیدن و اپیدمی همرنگ جماعت شدن ، می دانم.

 مثل اینکه می گویند « حکومت نباید در حریم خصوصی مردم وارد شود »، اگر چه اصل آن درست است ولی بستگی به این دارد که منظورتان از حریم خصوصی چه باشد و صد البته خیلیها که مدعی چنین ادعایی هستند حریم خصوصی را عمومی تر از آنچه که باید فرض می کنند.

 یا این عبارت فیلسوفانه که نمی دانم چه کسی اختراع کرده که می گویند « باید به عقاید دیگران احترام بگذارید هر چند مخالف عقاید شما باشد» . فی المثل آیا عقاید هیتلر در مورد برتری قوم آریایی و یا نژادپرستی حکومتهای آپارتاید و قوم صهیون و یا اعتقادات گروهکهای القاعده و طالبان و ایضاً آراء فیلسوفان و اندیشمندان کافر و ضد دین و سکولاری مشرب غرب را باید محترم بشماریم؟ صهیونها غیر خودشان را پست تر از حیوان می دانند ، آنوقت این اندیشه کجایش احترام دارد؟؟؟

 مگر اینکه بپذیریم بعضی از اندیشه ها قابل احترامند ، و اینجاست که پای جهان بینی هر شخص به میان می آید و ... با این پیشفرض اساساً اصل قضیه منتفی خواهد بود. بنابراین بهتر است بگوییم « عقیده ی هر کسی برای خودش محترم است. فقط خودش ».

اما حالا ، چیزی که این بار مرا به نوشتن واداشته این سخن قصار است که فرموده اند : « نباید به ظاهر آدمها نگاه کنیم بلکه باطنشان مهم است ».

خب این جمله ی زیبا ، چیزی است که سراسرش پر است از ایهام و ابهام . چند پهلو حرف زدن ، هنر کسانی است که می خواهند عقاید نادرست خودشان را به من و شما قالب کنند ، و ما هم چه زود گول می خوریم.

 چونکه حاضریم پرستیژمان را به بهای فدا شدن هر حقیقتی حفظ کنیم ، و چقدر من از این افاده های مدرن و امروزی حالم به هم می خورد و نیز از آنهایی که دینداری را به بهای جذاب شدن خودشان و خوش آمد دیگران در حد یخ ترین موضوعات جامعه پایین آورده اند و خودشان را امروزی ترین آدم روزگار می پندارند.

بررای این جمله حداقل سه حالت مختلف را می توان در نظر گرفت.

یک وقت است که  شما اصولی غیر مادی و اخلاقی را برای خودتان به عنوان ارزش در نظر گرفته اید و به آن احترام می گذارید. مثلاً شخصیت اجتماعی ، رفتار اجتماعی یا آداب و رسوم افراد. حال اگر کسی در ظاهر به این گونه ارزشها پایبند باشد شما می توانید به دو صورت عکس العمل نشان دهید . یا به ظاهر دلخوش می کنید و شخصیت فرد مزبور را محترم ارزیابی می کنید یا ظاهر برایتان یقین آور نیست و سعی می کنید تا از حقیقت ماجرا با خبر نشده اید به او اعتماد نکنید.

یک وقت است که برای شما ارزشهای اخلاقی مهم نیست. بلکه مثلاً ثروت یا مکنت مالی فرد مهم است. در این صورت اگر ظاهر شخصی ، نشان دهنده وضعیت مطلوب مالی اش باشد برایش احترام قائلید و اگر نباشد ، نه. در اینجا هم این امکان وجود دارد که ظاهر دیگران غلط انداز باشد و فقیری در پوسته ی اغنیاء ظاهر شود و بالعکس.

اما حالت سوم چیز دیگری است. در این وضعیت ، آنچه  که برای شما مهم است و دارای ارزش ، این است که انسانها با ایمان و اهل تقوا باشند . حال ممکن است فردی از ارزش اجتماعی پایین یا آداب و رسوم بی اعتباری برخوردار باشد و یا اینکه فقیر و ناچیز و درمانده باشد ولی در عین حال انسانی پاک سیرت و با تقوا و مومن باشد. در این حالت  چیزی که برای شما مهم است ظاهر نیست ، بلکه اعتقاد قلبی ، اندیشه و کردار مبتنی بر ایمان آن شخص است.

خب . واضح است که اکثر ما اصل سوم را پذیرفته ایم و قبول داریم. خب حالا ببینیم با وجود این باز هم می توان در همه جا گفت که ظاهر افراد مهم نیست و به باطنشان باید توجه کرد.

من معتقدم نه. ایمان یک امر درونی است که علاوه بر آن در عملکرد انسانها یا همان ظاهرشان تجلی پیدا می کند. به عبارتی هر انسان خوش صورتی نمی تواند نیکو سیرت باشد اما هر انسان نیکو سیرتی حتماً خوش صورت است . و منظورم از صورت نه چهره ، بلکه عملکرد و رفتار و ظاهر کلی آدمهاست.

به این جملات دقت کنید:

- هر کس به اجانب شبیه شود از ما نیست. مانند یهود و نصاری عمل نکنید.یهودیان با انگشتان و نصرانی ها با کف دستشان سلام می کنند.(1)

- هر کس شبیه به قومی شود در زمره ی آنان خواهد بود.(2)

بر اساس اصول دینی ، مومنین علاوه بر مراعات مسائلی که صرفاً با درون انسانها سر و کار دارد بایستی اصول و قواعدی را  در رفتارهای روزمره و سکنات همیشگی خویش رعایت کنند. و در رعایت این اصول فرقی نیست. به همان میزان که حسادت و کینه ورزی زشت و ناپسند است بی غیرتی و سکوت در برابر ظلم و نهی از منکر نکردن و بی تفاوتی در مقابل گناه و عصیان آشکار ، زشت و ناپسند است.

به همان میزان که نماز خواندن مهم و ضروری است ، تراشیدن ریش مزموم و ناپسند است.

در دین ما اصول و قواعدی برای رفتارهای اجتماعی و پوشش ظاهری بیان شده است که رعایت آنها هم مانند روزه گرفتن و نماز خواندن مهم است.

تیپ زدن مانند فلان هنرپیشه ی غربی و آرایش مو و صورت غیر متعارف ، مصداق همان چیزی است که گفته شد : هر کس شبیه به قومی شود در زمره ی آنان خواهد بود.

از جمله تلویزیون ماست.حالا ما افتاده ایم به دوره ی گیر دادن به صدا وسیما و از آنجایی که مشکلات بینشی و دانشی صدا وسیما ریشه ای تر از این حرفها ست ولی در این مسئله هم صدا وسیما آشکارا در بیراهه بیتوته کرده است.

بارها دیده ایم که دوستان صداوسیمایی خواسته اند یک جوری دختران و زنان بد حجاب یا به قولی بی حجاب را معتقد به اصول دینی نشان دهند. فی المثل در عزاداری ها یا تشییع جنازه ی شهدای مظلوم ، درست وقتی که آنطرف مردم دارند شهدا را حمل می کنند ، در این سو ،  دوربین صدا وسیما بر چهره خوش آب و رنگ یک خانم ژیگولی که در حال اشک ریختن است زوووووم می کند و خبرنگاری شروع می کند از احساسات درونی این خانم سئوال کردن و کسی نیست بپرسد آخر تو با آن زلف های پریشان برباد رفته و آن مانتوی چسبناک و تنگ چگونه از کسانی دم میزنی که قریب به اتفاق در وصیت نامه هاشان به حجاب توصیه کرده و از بی حجابی نالیده بودند.

حالا مد شده است که بگویند دلت پاک باشد و این حرفها را بی خیال.

من اما از این متنفرم. دوست هم ندارم به خاطر خوش آمد دیگران و تمجید از من و اینکه بگویند عجب بچه حزب اللهی لارجی! و یا برای اینکه از مرامم کف کنند ، در مقابل دهن کجی و بی اعتنایی به احکام خدا ( هر چند نا آگاهانه ) سکوت کنم و دلم را خوش کنم به این جمله ی نابخردانه که : نباید به ظاهر آدمها قضاوت کنی. آدم باید دلش پاک باشد!

 

*****************************

پی نوشت :

1- پیامبر اسلام.

2- امیر المومنین و پیامبر اسلام.

 



   1   2      >
درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت