بسم الله الرحمن الرحیم
99 درصد جدی
اخلاق اجتماعی و فرهنگ عمومی دارای چسبندگی زیادی با یکدیگر هستند و در زمانه ی ما ، فرهنگ عمومی ، خیلی عمومی است ، تا جایی که می توانیم نشانه های این عمومیت را در میان تمامی انسانهای روی کره ی زمین بیابیم.
یکی از آن فرهنگ های عمومی همین است که در زیر می خوانید!
******************
اگر بخواهید در یک نظر سنجی از دختران جامعه ی ما راجع به امر خطیر ازدواج پرس و جو کنید ، پاسخهایی که دریافت می کنید از این چهار حالت خارج نخواهد بود:
- اساساً 9/99 درصد دخترانی که در سنین 15 تا 20 سالگی هستند به طور کلی از ازدواج متنفرند، و به هیچ وجه من الوجوه حتی تصور این را هم نمی کنند که روزی بخواهند زیر بار زندگی مشترک با یک مرد بروند. این دسته به طور کلی از جنس مذکر متنفر بوده و اصولاً معتقدند مردها موجودات کثیف و غیر قابل تحملی اند و ازدواج با آنها یعنی دیوانگی!
- همان عده از دخترها وقتی قدم به سنین 20 تا 25 سالگی می گذارند ، کم کم به این باور می رسند که «بعله» گفتن چیز چندان بدی هم نمی تواند باشد ، البته به این شرط که خواستگارشان یک شاهزاده ی سوار بر زانتیای شاسی بلند! و با موبایلی و قصر بزرگی و تیپی همچون براد پیت و غیره باشد. این عده از دخترها اصولاً اعتقاد عجیبی به طی کردن پله های ترقی داشته و تمایل شدیدی به بالا رفتن از نَوَردبان پیشرفت برای کسب مدارج بالاتر و بالاتر دارند.
- دقیقاً 9/99 درصد از همان دخترها وقتی به سنین 25 تا 30 سالگی می رسند ، دیگر کم کم اعتقادات گذشته شان را فراموش می کنند و ضمن بچه بازی خواندن رفتارهای گذشته شان ، اصولاً ازدواج نکردن و طاقچه بالا گذاشتن و ادای آدمهای بی نیاز را درآوردن (البته به میزان افراطی ذکر شده ، وگرنه زنها اگر طاقچه بالا نگذراند که دیگر زن نیستند !) را رفتار قرتی مآبانه دانسته و آن را لایق همان دخترهای سوسولی می دانند که به هیچ جا هم نمی رسند البته ؛ و شدیداً چنین اعتقاداتی را به تمسخر می گیرند.
به همین دلیل این دسته از خانمها در این سنین ، تازه به صرافت این می افتند که جفتی بیابند و همسری ، حتی شده به زور و یا التماس و خواهش و تمنا!!
- به دلیل بازی روزگار ، از قضا دسته ی چهارمی هم پیدا می شوند که این چرخه ی مدرن را کامل می کنند.مطابق قبل 9/99 درصد از دخترهایی که به سنین 30 سالگی می رسند و هنوز ازدواج نکرده اند ، به این نتیجه ی قطعی می رسند که واقعاً ازدواج چیز بی خود و مسخره ای است و چقدر احمق بودند که تا حالا راجع به این مسئله فکر می کردند و سعی می کنند تا به خود بقبولانند که «ازدواج» ، تنفر آمیز ترین لغت دنیاست. البته این دفعه کمی قضیه متفاوت است. در این جا دیگر افاده های زمان نوجوانی نیست که ایشان را به چنین نتایج غیرواقع بینانه ای می رساند بلکه ماجرا دقیقاً همان ماجرای «دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» و ترشی انداختن و این قبیل چیزهاست.
*********************
خب ، حال کردید با این تحلیل جامعه شناختی محشر ؟
حالا من قصدم چیز خاصی نبود.
بلکه صرفاً مزاحی بود برای رفع تنوع !
فقط خوش به حال آن یک درصد و بدا به حال آن 9/99 درصد که این روزها تحت تاثیر القائات فمینیستانه ی روزنامه ها و مجلات و رادیو و تلویزیون و سینما به چنین عقاید مزخرفی می رسند.
توصیه ی مشفقانه ی این حقیر آن است که لطف کنید و اینقدر مجله های زرد و سریال های آبکی و فیلم های چرند داخلی را نگاه نکنید. باور کنید فیلمهای خارجی به مراتب بهتر از این چرت و پرتهای داخلی است.
راستی یادتان باشد که 99درصد شوخی ها ، کاملاً جدی اند.
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخگویی فریبکارانه
در کامنت پست گذشته خبری مبنی بر گفتگوی حضوری با مدیریت رادیو جوان آمده است.این نظر من است در این باره:
گفتگوی رودررو و نقادانه می تواند بهترین راه برای اصلاح مشکلات و سوءتفاهمات موجود باشد ، به شرطی که طرفین قصدی غیر از این نداشته باشند.
به همین دلیل از نظر من ، دیدار حضوری با مدیران صداوسیما یا مدیر رادیو جوان ، بدترین کار ممکن و بی فایده ترین عمل قابل انجام است.
قبل از آنکه جمعی از تشکلهای دانشجویی در نشستی صمیمانه با ریاست سازمان صداوسیما - و به احتمال زیاد برای اولین بار در طول تاریخ! - به بیان صریحانه ی انتقادات و نظرات خویش بپردازند شاید نمی شد حدس زد که مدیریت جدید رسانه ی ملی و شخص شخیص جناب آقای ضرغامی به چیزی بیشتر از یک سوءاستفاده ی شخصی و ایجاد یک موج تبلیغاتی مثبت به نفع خویش مبنی بر ارائه ی چهره ای نقدپذیر و پاسخگو ، برای کاهش فشارها و درخشان نمودن سابقه ی مدیریتی نمی اندیشد.
قضاوت در مورد درستی این ادعا وقتی ممکن می شود که به یاد داشته باشید قسمتهایی از صحبتهای دانشجویان حاضر در آن جلسه ، که حاوی نقدهای صریح و غیر قابل انکار ایشان بوده است ، علیرغم قول مساعد ریاست سازمان مبنی بر پخش کامل انتقادات ، سانسور می شود.
اگر چه این اتفاق تلخ اولین و آخرین اتفاق در مسئله ی عدم پاسخگویی مسئولین صداوسیما نبوده است ولی نشان دهنده ی یک موضوع مهم است.
مدیران صداوسیما ، از آنجایی که لابد انتقاد به خود را مساوی انتقاد به نظام و رهبری و اسلام می دانند ، به هیچ وجه حاضر به پاسخگویی شفاف در مورد عملکرد رسانه و پذیرش نقدهای صریح و بی پرده نبوده و تنها از نقدهای تعارف آمیز و مصلحت سنجانه آنهم با رعایت جوانب احتیاط ، استقبال می کنند.
به همین دلیل این حقیر معتقدم پیشنهاد مدیریت محترم رادیو جوان نیز در همان چارچوب فوق الذکر می گنجد و چیزی بیشتر از ایجاد یک تبلیغات منفی بر علیه جبهه ی فرهنگی انقلاب و خفه کردن انتقادات منتقدین نیست.
حتی اگر چنین چیزی واقعیت نداشته باشد و مدیران صداوسیما ، جمیعاً انسانهایی خدوم و دلسوز و متعهد و مخلص و پاسخگویی باشند ، اما نمی توان منکر این شد که به دلیل عملکرد غلط رسانه ی ملی در طول سالیان گذشته ، یک ذهنیت منفی و یک حس بدبینی در میان منتقدین جبهه ی فرهنگی انقلاب وجود دارد که روز به روز بر بلندی دیوار بی اعتمادی میان ایشان و مدیران صداوسیما می افزاید.
بنابراین ، حتی برای رفع این احساس بدبینانه هم که شده باید چاره ای اندیشیده شود.
من معتقدم گفتگوی انتقادی در حضور مدیریت رادیو جوان تنها در یک حالت می تواند امیدوار کننده باشد و آن چیزی جز برگزاری یک همایش دانشجویی آزاد و دعوت از مدیران رسانه ی ملی ، به خصوص مدیریت محترم رادیو جوان، برای پاسخگویی به تمامی سئوالات به صورتی کاملاً شفاف و به دور از تعارف و ضبط کامل این برنامه نیست.
تجربه نشان داده است که اگر اختیار برنامه در دست مدیران سازمان باشد آنها هر وقت بتوانند بر فضای انتقادی جلسه غلبه پیدا کنند حتماً خبرش را با تبلیغات فراوان در رسانه ها درج می کنند و اگر هم نتوانستند از پس منتقدین برآیند آنها را در بایکوت خبری می گذارند.
پس بهتر است به این راحتی پاسخگویی مدیر رادیو جوان و استقبال ایشان از نقدهای رودررو را باور نکنید.
تنها شرکت در یک تریبون آزاد دانشجویی می تواند صحت ادعای ایشان و امثالهم را روشن سازد.
بسم الله الرحمن الرحیم
چیزی شبیه به یک ویروس ،یا
بحران بلاتکلیفی2
تاملاتی پیرامون شباهت صداوسیما با دانشگاه!اولین قسمت از نوشته ی این حقیر درباره ی بحران بلاتکلیفی را باید خوانده باشید تا منظور از نوشته هایی که در این مقال می آید را بدانید.
اما بعد....
به راه افتادن یک موج اعتراض به صداوسیما ، شیرین تر از آن است که بخواهی آن را با یادآوری یک حقیقت تلخ ضایع کنی.حقیقتی که خواهی نخواهی پاهایت را برای قدم گذاشتن در مسیر انتقاد از روندی که رسانه در پیش گرفته ، سست خواهد کرد. چه آنکه بالاخره یکی باید به این پرسش پاسخ دهد که این نوستالژی شیشه ای را چگونه می توان پایان داد بالاخره ، و نهایتاً چه باید کرد یا چه می توان کرد با پدیده ای به نام تلویزیون.
صداوسیما باید دانشگاه باشد.
هر وقت سخن از صداوسیما باشد ، این جمله ی حضرت امام (ره) را هر از چند گاهی به فراخور حال و برای خالی نبودن عریضه می توان شنید.
(به دوستانی که برای اولین بار به این وبلاگ آمده اند توصیه می کنم حاشیه ی سمت راست صفحه را نگاهی بیاندازند و از لینکهای فهرست موضوعی <سینما و تلویزیون>را انتخاب کنند و ببینند که نگاه من به کلیت صدا وسیما چگونه است.)
اما اکنون می خواهم واقعیتی را برایتان روشن کنم. واقعیتی که چندان هم پنهان نیست ، منتها همچون رشته ی کلافی است سردرگم میان رشته های دیگر که معلوم نیست سرش کجاست و تهش کجا.
واقعیت آن است که صداوسیمای ما ، هم اکنون دقیقاً عین دانشگاه ماست.مگر دانشگاه ما تکلیفش را با خودش روشن کرده که توقع داشته باشیم رسانه ملی به جایگاهی بالاتر از این رسیده باشد؟مگر نه این است که در ظاهر معانی مانده ایم و در عمل چیز دیگری در حال رخ دادن است؟؟
وقتی که دانشگاه ما به چیزی شبیه به ویروس سردرگمی و بلاتکلیفی مبتلاست چگونه می توان انتظار داشت که در صداوسیما چنین مرضی وجود نداشته باشد؟
اینکه ربطش چیست حواله اش می دهم به همان سخن امام(ره).اگر قرار بر این بوده که صدا وسیما دانشگاه شود ، پس لابد الگوی مناسبی برای صداوسیماست.
خب ، با این احوال نتیجه چه می شود. این می شود که تا دانشگاه اصلاح نشود صدا وسیما هم اصلاح شدنی نخواهد بود، جز آنکه فکر کنی همه چیز با سانسور کردن و پخش نکردن برنامه های به نظر شما نامناسب و به نظر آن یکی مناسب و به نظر آن یکی دیگر مباح! حل می شود و به خوبی و خوشی تمام می شود.
راستی نمی خواهد توضیح بدهید که آن جمله ی امام منظورش آن است که صداوسیما باید موجبات تربیت انسانهای آگاه و عالم و روشن بین را فراهم سازد.
می دانم. آنقدر هم آی کیومان پایین نیست! منتها حرف من کنایه ای است از همان واقعیتهایی که گفتم.
اصلاً بگذار یک چیزی را بگویم. به نظر من اینکه بخواهیم صداوسیما مانند یک دانشگاه باشد چیز خوبی است اما هر چیز خوبی حتماً شدنی نیست! ماهیت تلویزیون اقتضائاتی را می طلبد که در نبود آن اقتضائات ، دیگر چیزی به نام تلویزیون - به عنوان یک رسانه ی فراگیر که همه مخاطبش هستند و وقت زیادی را با آن می گذرانند و توقع دارند سرگرمشان کند و الا خاموشش می کنند- وجود نخواهد داشت.
اگر هم بخواهی با حفظ این اقتضائات رسالتی دیگر از قبیل رسالت دانشگاهی را بر دوشش بگذاری ، اگر چه ثابت نشده که ممکن نیست ، ولی به روشنی قابل درک است که کار سختی است. سخت تر از آنکه به دست انسانهایی که به فکر جیبشان یا پزشان یا سمتشان یا ارتقاء درجه شان و یا انتخابات آینده هستند به وقوع بپیوند.
به همین دلیل است که صداوسیما از نداشتن یک استراتژی روشن و هدفمند و مورد اجماع رنج می برد. فکر نکنید که من به اسناد مهمی از پشت پرده دسترسی دارم ، بلکه این از ظواهر امر کاملاً پیداست.
سرزنش کردن من و شما - اگر چه چندان هم بد نیست و هر از چند گاهی چیزهای گیر دار را رفع گیر می کند - اما نهایتاً راهی از پیش نمی برد - چه آنکه نبرده است. چرا؟ چون اساساً خودمان هم نمی دانیم که حقیقتاً چه می خواهیم! همانطور که صداوسیمایی ها هم به احتمال 99 درصد نمی دانند چه می خواهند و این یعنی همان بلاتکلیفی.
این روزها حرف زدن مانند علف خرس شده است و هر که از راه می رسد خطابه ای بلند بالا در چنته دارد و آسمان و ریسمان بافتن را خوب بلد است(همان کاری که لابد من می کنم!).بنابراین زیاد به حرفها گوش ندهید ، تنها ببینید در عمل چه اتفاقی دارد می افتد.
صداوسیمایی ها- مثل سایر مسئولین دولتی و غیر دولتی- بلدند با آمار و ارقام و سخنوری ، از خودشان دفاع کنند ، حتی اگر بدیهی ترین اشتباهات را انجام دهند .
پس در مورد اینکه رسانه ی ملی هم دچار بلاتکلیفی هست یا نه ، اگرچه ممکن است مورد انکار ایشان باشد ، اما از من می شنوید باور کنید که بلاتکلیفی واقعیت دارد! در همه جا و در همه چیز.حاکمان و دولتمردان و علما و اهل نظر و صاحبان اندیشه ، همه و همه در این بلاتکلیفی به سر می برند ، صداوسیما که جای خود دارد.
خب با این حساب روشن است که وقتی شما دارای یک استراتژی معینی نباشید هر لحظه باید منتظر یک <سوتی> باشید و هی ببینید که اتفاق نامناسبی رخ داده ، در حالیکه دست خودتان هم نبوده و اصلاً نمی دانید که چگونه اینگونه شد.
هرکسی می تواند مطابق میل و سلیقه ی خویش نظر دهد و یا منتقد باشد و اینطوری است که می بینید برنامه هایی با 180 درجه اختلاف در یک شب و در یک شبکه پخش می شود و مفهوماً هر کدام ریشه ی دیگری را از بیخ و بن در می آورد.
ممکن است عده ای بگویند صداوسیما آنچنان هم بی استراتژی نیست ، بلکه یک استراتژی کلیدی دارد و آن هم عبارت است از آنکه همه چیز باید در راستای ارتقای فرهنگ دینی باشد! (بابا ارتقاء!)
بنده ضمن تکرار همان حرف قبلی که گذاشتن رسالتی از قبیل ارتقاء فرهنگ دینی بر دوش رسانه چیزی است بس بزرگ و سخت و عظیم ، عرض می کنم که آیا ارتقاء فرهنگ دینی مفهوم روشن و قابل اجماعی است که بتوان از آن به عنوان یک استراتژی یاد کرد؟
اصلاً فرهنگ دینی یعنی چه؟
در پاسخ به همین سئوال ، هنوز که هنوزه مشکل داریم و نتوانسته ایم به یک نظر واحدی برسیم آنوقت می خواهیم آنرا به عنوان استراتژی برگزینیم؟
آیا در اینکه دانشگاه اسلامی چگونه دانشگاهی است توانسته ایم به یک اتحاد فکری برسیم؟
بر فرض رسیدن به چنین اتحادی آیا توانسته ایم آنرا پیاده کنیم؟
ضمن اینکه اسلامی کردن رسانه سخت تر از اسلامی کردن دانشگاه است ،
و ضمن اینکه شاید چیزی به نام <رسانه ی اسلامی> اصلاً بی معنا باشد!
***********
بعد از این همه مزاحمت و پرچانگی حالا ممکن است کسی بخواهد نظرم را راجع به وضعیت فعلی رسانه بداند.
نظر صریح و بی تعارف من آن است که رسانه دست از ترویج سکولاریته ، دین بی خاصیتی که فقط به درد آرامش روانی و دخیل بستن و شمع روشن کردن و حاجت گرفتن می خورد ، دینی که در آن همه کار می توان کرد و تنها باید دلت پاک باشد و به دیگران عشق بورزی، مخصوصاً اگر جنس مخالف باشد! دینی که در آن دخترها با رنگ و لعاب و ادا و اطوار (و ظاهری که اگر بیرون باشند مشمول طرح ارتقاء امنیت اجتماعی می شوند!) در مقام مجری حرف از خوبیهای بانوی دو عالم و ارزش بالای خون شهدا و دینداری می زنند و همه چیز را انگار در حرف زدن می بینند، و دینی که پر است از کجی ها و التقاط و انحراف ، دست از همه ی اینها بردارد و کلاً بی خیال ترویج دینداری شود! در عوض فقط اهانت نکند .
آنوقت هرچه خواست بسازد.حتی من تا حدودی تلویزیون طاغوتی را ترجیح می دهم به چنین تلویزیونی که دین را استحاله می کند و به خورد ملت می دهد. آنطوری لااقل مردم می گویند تلویزیون منحرف است و اگر بخواهند دیندار باشند ، به این بهانه که تلویزیون جمهوری اسلامی لابد همه چیزش اسلامی است و اشکالی ندارد،دیگر دینشان را از تلویزیون نمی گیرند!
بسم الله الرحمن الرحیم
به اسم دموکراسی
نوام چامسکی :
« اوضاع ملت آمریکا درست همانند اوضاع ملتی است که تحت سیطره ی حکومتی استبدادی است... اگر در کشورهای دیکتاتوری یا در کشورهای تحت سلطه ی پادشاهان و اسقف های آدم کش ، فردی به ابراز عقیده بپردازد مشکلات زیادی برایش به وجود می آید و احتمالاً سرنوشتی همچون اعدام در انتظارش خواهد بود ، اما در کشورهای غربی ، دیکتاتوری حاکمان طور دیگری است و آن اینکه اگر شما حقیقت را بگویید گرفتار نخواهید شد چرا که اصلاً قادر نیستید که چنین کاری انجام دهید... در غرب نه تنها نمی توان حقیقت را بیان کرد بلکه نمی توان حتی درباره ی آن فکر کرد....
نظام آموزشی در آمریکا به گونه ای است که به مردم اجازه ی تفکر در مورد برخی مسائل ، مثل موضوعاتی که منافع هیأت حاکمه را تهدید می کند ، نمی دهد و مردم ایالات متحده در برابر دروغگوئیها سکوت اختیار می کنند.»