سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دنیا همچون مار است سودن آن نرم و هموار ، و درون آن زهر مرگبار . فریفته نادان دوستى آن پذیرد ، و خردمند دانا از آن دورى گیرد . [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط کمیل در 86/3/18:: 6:7 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

           

اصلی ترین و مهمترین و بزرگترین مشکل ما چیست؟

اگر حوصله کنید و به آرشیو مطالب نگاهی بیاندازید ، این چندمین پستی است که جملات ابتدایی آن با چنین پرسشی شروع می شود. حالا چرا ؟ چونکه عقل ناقص بنده به این نتیجه رسیده است که همه بدبختیها و مشکلات ما و همه انسانهای این سیاره کوچک ، بر خلاف ظاهرشان که متعددند و بی شمار، فی الواقع معلولند از یکی دو علت عمده.( و البته پر واضح است که غیب گفته ام!!)

پیشتر از این اشاره ای کرده بودم به اینکه معضلات ما به خاطر چیست و حوصله اش نیست که بگردم و لینکش را بگذارم ولی حالا، اگر چه گفته های قبلی را رد نمی کنم ولی اعتراف می کنم که نظرم برگشته است و در حقیقت آنچه که قبلاً فکر می کردم علت اصلی است ( دوری از حقیقت اسلام و تعالیم انبیا و جاری نشدن دین در متن زندگی و تمدن ) ، اگرچه علت العلل مشکلات ماست ، خود اما معلول چیز دیگری است که در عنوان این پست نوشته ام : بلاتکلیفی.

نه ما که همه دنیا مشکلشان همین یک چیز است و شاید به همین خاطر است که در آخرالزمان ، تمنای ظهور بالا می گیرد و یک دنیا آرزوی منجی می کنند تا بلکه رها شوند از این سردرگمی و حیرانی. و اگر راستش را بخواهید اصل ماجرا نیز همین است.

ما هم دچار این بلاتکلیفی هستیم و با همه ادعاها باید بپذیریم که مشکل داریم و تکلیفمان مشخص نیست. نه اینکه مشخص نباشد . در واقع مشخص است که سردرگمیم!

و بازهم اگر راستش را بخواهید من نمی توانم بپذیرم که ما هم به نهایت انتظار برسیم ولی همه چیزمان رو به راه باشد و جامعه خوبی داشته باشیم و تکلیف همه چیز هم مشخص! پس دیگر چه اضطراری خواهیم داشت برای ظهور!

اصلاً من معتقدم ما الان خیلی خیالمان خوش است که فکر می کنیم جامعه ای اسلامی داریم و روزبه روز بهتر هم می شویم و مسیر حرکتمان رو به پیشرفت است و قس علی هذا! هنوز مصیبتها در پیش است. فعلاً بگذریم از این بحث تا بعد...

چیزی که واضح است و شما هم حتماً تصدیق می کنید و در روایات هم آمده ، این است که همیشه و در هر جامعه ای مردم دو گونه اند.

دسته ای که رجوع کننده اند و نه چندان عاقل و اهل تفکر و اندیشه و جریان ساز و گروهی که مرجع اند و به دانایی شهره و به تنهایی خودشان جریان سازند. حالا هر اسمی که دلتان می خواهد و با آن حال می کنید روی این دو دسته بگذارید:دسته عوام الناس و دسته خواص! ، یا گروه نخبگان و گروه جاهلان. یا اندیشمندان و پیروانشان. مرادان و مریدان. روشنفکران و توده ها ووووو..

و البته نسبت این دو گروه نیز چنین است که طبقه عوام همواره از پس خواص در حرکت است و چنانچه موجی بیاید و خواص جامعه را در بر گیرد عوام را نیز چنان حالتی رخ دهد البته دیرتر و پس از مدت زمانی به فراخور حال . ( باور کنید به صورتی کاملاً اتفاقی شبیه شد به نثر های قرن هفتم هشتم هجری !)

خب حالا که این مطلب روشن شد غرضم آن است که بگویم این بلاتکلیفی که ذکرش رفت ، در واقع اثری است که از خواص به بدنه اجتماع منتقل شده است وچون اندیشمندان و متفکران به این معضل دچار شدند ناگزیر جامعه ما و جوامع بشری از آن بی بهره نمانده اند.

اصولاً عصر ما ، عصر آزمون و خطا ست. یعنی به این نقطه رسیده است. درست یا غلط ، بحث ما نیست. ولی هر چه هست بشر قرن 21 آن را برگزیده است و تازه به آن افتخار هم می کند و گذشتگان و آنان که هنوز به این نقطه نرسیده اند را متحجر ، متعصب ، نادان و خرافاتی می نامد. عصر ما که ناگزیر از جریان سازی تمدن مدرن است ، حالا پس از سالیان دراز در چنین وضعیتی قرار گرفته است :

« هیچ راه مشخص و معینی برای سعادت وجود ندارد. اساساً سعادت چیزی نیست که در عالم واقع نمود عینی داشته باشد بلکه آن چیزی است که آدمی در درون خود می سازد. انسانها هر آنچه که خود می خواهند و می پسندند ، همان نوید بخش سعادتمندی است »

البته این نه یک قانون مدنی و یا اجتماعی باشدها ! نه !. بلکه فقط فلسفه ای است که از کشمکش مکاتب بشری و عقل جزیی نگر دانشمندان مدرنیته نشت کرده و به ثمر رسیده است.و گرنه خود رئیس جمهور آمریکا هم می داند که در سیاست و کشورگشایی نیازی به این جور فلسفه ها نیست و اگر هم باشد باز هم جز در جنگ روانی و اعمال فشار سیاسی به درد چیز دیگری نمی خورد!!

خب حالا حرف من چیست؟ سخن من این است که چنین فلسفه ای خود گویاترین تابلوی سردرگمی و بلاتکلیفی است. حالا می خواهید قبول کنید یا نکنید ولی من معتقدم چنین پایه ای نمی تواند اساس یک زندگی درست و درمان باشد و یا لااقل نمی توان با چنین ایده ای سعادت بشریت را تضمین کرد.

اینها را گفتم که بدانید این بلاتکلیفی در عوالم مدرن اصلاً به صورت یک فلسفه در آمده است و حالا بحث اصلی من راجع به خودمان است. ما مسلمین ، و بلکه ما شیعیان و بهتر آنکه بگویم ما شیعیان ایران.

29 سال است که در مملکت ما واقعه ای رخ داده و حکومتی بر پا شده است که ادعایش احیای اسلام است و حاکمیت اندیشه معصومین علیهم السلام. و اگر نیک بنگری از همان روزهای اول ، بلکه عقب تر از آن ، از همان سالهای ابتدایی نهضت و یا اصلاً راحتتان کنم از همان فردای آغازین غیبت کبری ، بین خواص و پرچمداران و اندیشمندان اختلاف افتاده است.اختلافی که شاید گذشت زمان بر شدت و حدّت آن اثر گذاشته و نه در اصل ماجرا.

اصولاً وجود دشمن بیرون ، به خودی خود موجب وحدت در عالم درون است و چنانچه تهدید دشمن خارجی افول کند ، اینجاست که اختلافات داخلی مجال خودنمایی می یابند . درست مانند وحدتی که ما با برادران اهل سنت پیدا کرده ایم و می کنیم ، که می دانیم و می دانند از سر اجباری است که دشمنان مشترک ، ما را بدان واداشته اند و گرنه آب ما نه آبی است که در یک جوی رود و این البته نه ایرادی دارد و نه غیر معمول است که امری کاملاً عاقلانه و مشروع و صادقانه است. ( این ها را گفته ام لابدبه خاطر آنکه سال وحدت و انسجام است و ممکن است بعضیها چپکی متوجه شوند ).

...ادامه دارد..انشاءالله



درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت