بسم الله الرحمن الرحیم
به مناسبت بازگشت از اردوی از بلاگ تا پلاک که افتخار حضور داشتیم.
*********
همه چیز واقعیت داشت!
خیلی دور تر از اینجا جایی هست که، نمی دانم چرا ، ولی مردم می روند به تماشای یک بیابان خاک. آن هم درست زمانی که قرار است بهار بیاید!
اما اینجا ، همه یک ماه مانده به بهار ،آماده می شوند تا بلکه آن چند روز اول سال بهشان خیلی خوش بگذرد. به خاطر همین هم- لابد- می روند بازار و پاساژها پر می شود از چشمان گرسنه و قلبهای در حسرت مانده.و ملت می افتند به صرافت اینکه بروند یک جای خوش آب و هوا و لباس ها شان نو باشد و مد روز ، تا کور کند چشم همگان را!!
اما آنجا – گفتم که – یک عده آدم عجیب و غریب می روند و می نشینند روی خاکها و عمداً با پاهایی برهنه روی رمل ها قدم می زنند.
که چه ؟
فقط برای اینکه خاکی شوند!
این را یکی از همانهایی که همیشه تحویل سال نو می رفت آنجا برایم گفت.
او خیلی چیزهای دیگر هم گفت اما نمی دانم چرا من ، ذهنم ، فقط مشغول همین یک چیز است.
واقعیتش هم ، سخت است فهمیدن اینکه چرا بعضی ها زیر آن آفتاب داغ زانو می زنند روی خاک و چشم می دوزند به افق ... یا اینکه سر می گذارند بر خاک و شاید هم خاک بر سر!
سرّش را نه من می فهمم و نه تو . تنها کسی که آنجا رفته و برگشته پاسخ همه اینها را می داند. این را وقتی دانستم که دیدم بار اول هر که می رود آنجا بهت زده و حیران بر می گردد . یا مثلاً می گوید : عجب خاکی دارد شلمچه!
راستش را بخواهید تا قبل از این – یعنی قبل از 25 اسفند 85- خیلی چیزها در مورد آنجا خوانده بودم و اینقدر از آنجا شنیده بودم که دیگر آب شده بود دلم و اصلاً همین هم باعث شد که مشتاق شوم برای دیدن آنجا.
*****
شلمچه جای عجیبی است و طلائیه عجیب تر و فکه از همه شگفت آور تر است.
فرق اینجا با مشهد یا کربلا آن است که اینجا نه بارگاهی هست و نه درگاهی. اصلاً نمی دانی برای ادای احترام باید به کدام سمت دست به سینه بگذاری و خم شوی....و خدا می داند همین تفاوت چگونه می تواند تو را دیوانه کند.
اینکه بدانی زیر قدمهایت ، گوشت و استخوان فرزندان زهرا با خاک عجین شده است و تو آمده ای اینجا تا دست به دامان همینها شوی!
اینکه در نظر چشم ظاهر بین اینجا چیزی نیست جز بیابانی خشک و بی آب و علف و در عین حال اگر غلبه کنی بر غفلت ، اینجا محل نزول ملائک و بندگان صالح خداست.. و امان از غفلت!
شنیده بودم خاک اینجا آدم را دیوانه می کند اما نه اینقدر!
فکه گویا آخر دنیاست. باید آنقدر بروی و بروی تا برسی به آن.
فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی!
وقتی چشمت به این آیه می افتد که بالای سردر ورودی نوشته شده ، بغض می کنی و بی اختیار اشکت سرازیر می شود.
دور تا دور محیط ، باندهایی قوی را زیر گونی ها پنهان کرده اند و از آنها صدای تیر و خمپاره به گوشت می رسد. ولی ناگهان صدایی محزون تو را میخکوب می کند. آری این نغمه از آن محبوب توست:
ای شهید! ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
دیگر طاقت نمیاوری. جمله های زیبایی که از حنجره سید مرتضی به گوشت می خورد تو را به نهایت جنون می رساند. خدایا اینجا دیگر کجاست؟!
حالا دیگر باور می کنم اینجا قطعه ای از بهشت است. اینجا جای عجیبی است . باید بیایی و ببینی تا حرفم را باور کنی.
شنیده بودم خاک اینجا آدم را دیوانه می کند اما دیگر نه اینقدر!!
بسم الله الرحمن الرحیم
از تعطیلی سوره تا زمینخواران سیرجان
نمی خوام باور کنم اما حقیقتی ست این تلخی های بی پایان.
فعلاً حوصله ندارم چیزی در این مورد بنویسم چون اعصابم حسابی داغون شده از این بابت.
بارالها صبری عطا کن به وسعت این مصیبتهای بی انتها!
فقط این لینک ها رو ببینید:
-سوره علمی نیست که بر خاک افتد (اعتراض شاعران)
- وبلاگ اعتراض به زمینخواری سیرجان و زندانی شدن یک جانباز و یک روحانی معترض
- گفتگوی تلفنی شهرام جزایری و خبرگزاری فارس دو سه ماه قبل از فراری داده شدن برای افشای پشت پرده ها!
- اخطار استاد حیدر رحیم پور ازغدی نسبت به رفع مزاحمت از «جهانشاهی»
- نامه طلاب عدالتخواه قم به مراجع عظام تقلید برای پیگیری در خصوص پرونده زمین خواری سیرجان
جای مردان خالی
دزدها بیدارند ، پاسبان ها مستند
گرد خود می گردند٬کوچه ها بن بستند
لاله ها مجروحند ٬ کاسه می گردانند
سروها مسکینند ٬ پای تا سر دستند
بادها ٬ پرچم ها ٬ سورها ٬ ماتم ها
- جای مردان خالی - همه امشب هستند
پی شر می گردند ،گزمه ها نامردند
شهر از سگ پر بود سنگ ها را بستند
وارث طوفانیم ٬ تا کجا می مانیم
چشمه ها مان خشکند٬قله هامان پستند
گرد خود می گردیم ٬آرزو بیهوده است
بی تو فردایی نیست،روز و شب هم دستند!
بسم الله الرحمن الرحیم
ای نفس به یادت باشد:
از رسول خدا پرسیدند : بهترین کار نزد خداوند چیست؟
فرمود نماز اول وقت.
آنگاه پرسیدند : و پس از آن؟
فرمود نیکی به پدر و مادر.
آنگاه پرسیدند : و پس از آن؟
فرمود جهاد در راه خدا!
---------------------------
ای دل غافل ، ما رو باش کجای کاریم.
قابل توجه خودم و بقیه دوستان مثل خودم. اگه مثل من نمازتون رو اول وقت نمی خونید ، و اگه با پدر و مادرتون خوب نیستید و باهاشون رفتار درستی ندارید ، لطفاً بی خیال شید جهاد در راه خدا رو!
بسم الله الرحمن الرحیم
اندر عزاداری های آخرالزمان
نمی دونم سر صحبت رو از کجا باید باز کنم. هر طوری که نگاه میکنم می بینم نمیتونم از این مسئله بگذرم و از طرفی نمی خوام با تکرار مکررات سرتون رو درد بیارم.
این روزها از هر کوچه و پس کوچه ای که بگذری می بینی خیمه ای برپاست و محفل عزایی . خیلی جاها هم ایستگاه های صلواتی درست کردند و چای و شیرینی نذر می کنند.از دو سه شب قبل هم تک و توک دسته های عزا حرکت می کنند و قس علی هذا. طبیعیه که ما هم با دیدن این صحنه ها احساس خوبی بهمون دست بده و از اینکه توی این ایام در همه جا و همه کس اسم و یاد اهل بیت علیهم السلام جاری است خدا رو شکر کنیم و از اینکه هنوز که هنوزه ایام محرم ، مردم حال و هوایی دیگه دارند خوشحال باشیم.
اما این وسط یه چیزی هست که ته دل آدم میمونه. یعنی با اینکه آدم این چیزای خوب رو می بینه ولی همیشه یک حس بدی رو ، همراه همه اون خوبیها احساس میکنه. بعله! یک حس ناخوشایند. یک غم ، یک....
یه چیزی هست که میگن محفل حسین علیه السلام بار عامه...یعنی خوب و بد ، گناهکار حرفه ای و غیر حرفه ای (مانند امثال بنده) و بندگان خوب خدا ، همه و همه اجازه شرفیابی دارند.منتها هرکسی به فراخور مرتبه قربش ، از فیوضات حضرت بهره مند میشه.بنابراین از قدیم و ندیم به ما یاد دادند که تو مجلس امام حسین به افراد نیگاه نکنید که چه شکلی هستند و چه تیپی دارند. همشون مهمان امامند و محترم و به همه باید با نظر نیک نگاه کرد...خب اینا همش درست و من هم قبول دارم....اما الان یه چیز دیگه مسئله من شده... چند سالیه که مد شده دختر پسرای محترم جینگولی بالاشهری با تیپهای ماهواره ای ایام محرم که میشه راه میوفتند توی این دسته های عزادری و گوشه و کنار خیابونا و میکنند آنچه که می کنند( نمونه اش میدون محسنی ایام تاسوعا و عاشورا). من حرف قبلی رو زدم که نگید عزای امام حسین این حرفا رو نمیشناسه و غیره...یعنی من متوجه ام که حساب عزاداری امام حسین یه چیز دیگه است...منتها حرف من اینه ، این کاری که الان دارن میکنن هم حسابش جدای از اون مسئله است...
طرف با اون تریپ خفنش ( توصیف: مانتوی که چه عرض کنم یه تیکه پارچه تنگ تا بالای کمر..پاچه های بالا حتی توی سرما... روسری های 30 سانتی متری که هم از پشت و هم از جلو همه موها پیداست و فقط انگاری موهای وسط کله باید پوشیده باشه! آرایش چهره هم که الی ماشاالله...) بعضی جاها هم دستش تو دست دوست پسرش یا همراه با یک قلاده سگ محترمش میاد و توی دسته ها راه میافته ضمن اینکه چقدر هم میگن و می خندند. پسرا هم همینطور ..چشماشون همه جا رو نگاه میکنه و حواسشون همه جا هست الا...
پنج شیش ساعت علاف خیابونان که چی؟ مثلاً دارند عزاداری میکنند...بعضی وقتا آدم فکر میکنه اینا دسته های عزا رو با کارناول ها تفریحی نیمه شب اشتباه گرفتند.
خب حالا حرف من چیه؟ هممون خیلی خوب می دونیم و توی احادیث وارده شنیدیم که عمل به مناسک دین اگر از روی معرفت وشناخت نباشه ارزش چندانی نداره.عزادری برای اهل بیت و یا زیارت قبور اهل بیت هم بدون معرفت وشناخت از اونها ارزش زیادی نداره(یعنی ارزش داره منتها خیلی کمه ، خیلی کم )
خب حالا به نظر شما کسی که با این وضعیت میاد بیرون و به قول خودش عزادری میکنه ، کارش ارزشمنده؟ آیا این جای افتخار داره یا جای تاسف ( میدونید دیگه یه عده ای از حضور این تیپ آدمها -که ذکرش رفت- در مجالس عزاداری و دسته های عزا به نیکی یاد میکنند و چه خوشبینی های بیخودی که ندارند) در خوشبینانه ترین حالت اون آدمی که با وضعیت بسیار زننده اش میاد توی خیابون و میره توی دسته های عزا هنوز نمیدونه امام حسین یعنی چی؟ و هنوز نشناخته اونها رو. خوب اگه کسی نادانسته و نشناخته برای یه کسی که نمیشناستش عزادری کنه ، این نشونه چیه؟ جز حماقت؟
بنابراین این جور آدما افراد احمقی هستند که وقتشون رو صرف چیزی میکنند که نمی دونند چیه.البته این در خوشبینانه ترین حالتشه(بدبینانه اش میشه اینکه طرف نه اما حسین رو قبول داره نه دین حسین رو. بلکه صرفاً به جهت علافی و خوشگذارنی نیمه شب و دختر بازی یا طنازی دخترانه میاد بیرون)..
آخیش..راحت شدم..بالاخره حرف دلم رو ریختم بیرون...
بگذریم شب هفتم محرم هم اومد و رفت. شب حضرت علی اصغر علیه السلام.
امشب هم رفتیم حاج منصور.جاتون خالی ..راستی یه چیز جالب اینکه امشب احمدی نژاد هم اومده بود اونجا و چند دقیقه هم ، آخر مجلس برامون حرف زد. خیلی از سادگی و خاکی بودنش خوشم اومد. تا حالا سابقه نداشته یه رئیس جمهور توی این مملکت اینطور متواضعانه قاطی مردم توی مجالس عزا شرکت کنه.
ما که دوستدارش بودیم ، بیشتر دوستدارش شدیم!
بسم الله الرحمن الرحیم
من کجا و تو کجا؟
عقربه های ساعت کم کم به 8 نزدیک میشه که ماشین رو یه جای دورتری از محل برنامه پارک میکنی تا بعد از مراسم بتونی راحت بیای بیرون. ماشینت هم که از اون اوراقی هاست ، پس نگرانش نیستی!...حالا قدم زنان میری به سمت مسجد....
**********
اصلاً امروز به فکر این نبودی که شب باید بری مراسم. بعدش چون سرت هم شلوغ بوده حسابی خسته ای و دم غروب مطمئن میشی که دیگه نمیری مراسم! اما دلت خیلی گرفته!...اخوی ها اول غروب بعد از نماز زدند رفتند هلالی!
زمان همینطور میگذره و تو هی با خودت میگی این همه سال منتظر محرم بودی و حالا این هم شب اول محرم.پس چرا نمیری؟
اینجاست که یه چیزی انگار تو رو وادار میکنه که شال و کلاه کنی و عازم شی....
خداییش اینکه میگن آدم که بزرگتر بشه تنبل تر میشه همینه ها. یادش به خیر جوونی ها- یا بهتر بگم نوجوونی ها - اون موقع که محرم توی بهار و تابستون بود ، بعد از ظهرها راه میافتادیم میرفتیم تا بتونیم به خیال خودمون یه جای مناسبی گیر بیاریم. اون هم با پای پیاده و اتوبوس و ماشین کرایه ای.حالا با اینکه ماشین هم داری اما حوصله نمیکنی! عجب چیزیه ها این بشر!
به هر ترتیبی بود خودت رو میرسونی به برنامه و تو با خودت فکر میکنی که کار ، کار خود مولاست، حتماً!...عجب حضرت کریمی! ببین چه جوری دارن بهت لطف میکنن.تویی که امسالت مزخرف تر از سال گذشته است و پارسالت بدتر از سال پیشتر.
هر جوری که نگاه میکنی می بینی تو لیاقت حضور رو نداری. اما چه حکمتیه که امسال تونستی آخرین لحظه بیای ، معلوم نیست.
قدمهات تند و تندتر میشه.اصلاً انگار نمیتونی آروم راه بری. همیشه همینطوری بوده.یعنی همیشه موقع محرم یا فاطمیه و... وقتی میخوای بری مراسم ، عجله داری. هول داری. حتی مواقعی که میدونی خیلی وقت داری و جا هم گیرت میاد!
از دور میبینی که عده ای دم در مسجد وایستادند و این یعنی اینکه هنوز در مسجد بازه! حالا وقتی میرسی دم در می فهمی که روضه تموم شده و تازه اول سینه زنیه.
با اشتیاق تمام میری به سمت در ،که از ازدحام جمعیت پر شده و همونجا آروم میگیری و همراه با جمعیت زمزمه میکنی.
وای خدای من ! باز هم محرم شد و باز هم من اینجام. اینجا که خیلی دوسش دارم...مسجد ارگ!...مسجد ارگ با حاج منصورش!...مسجد ارگ با همه خوبی هاش.....
وای چه بویی! چه هوایی !دوست داری ریه هات تا اونجایی که جا دارن پر بشن از هوا.اشکت همینطوری سرازیر میشه(تف به ریا!) و تو یه احساس خیلی خوبی داری.موهای تنت سیخ شده و نفس هات در سینه حبس.
آقاجان، مولای من ، محبوب من ، قربان اسم قشنگتان ، یا اباعبدالله ، یا حسین..........
به قول شاعر:
من کجا و تو کجا و حرم عشق کجا؟
اینجا بزم عزای حسینی ، جای هرکسی نیست ، اون هم مسجدی مثله مسجد ارگ ، جایی که توش خیلی از بندگان پاک و مخلص اشک ماتم ریختند و با خدا مناجات کردند.اون وقت تو همچین جایی ، یه کسی مثله من میخواد وارد بشه. حقا که همون دم در هم براش زیادیه!
با اینکه میتونم خودم رو به زور هم شده برسونم داخل اما ترجیح میدم همونجا دم در بمونم.سرم رو میندازم پایین و زار میزنم!...به حال خودم ، به کرم مولا ، به محبت ابی عبدالله ، به لطف حضرت زهرا ، به اینکه اجازه دادند تا بیام و اشک بریزم...اشک میریزم!
خدایا ما رو ببخش ، ما بندگان بد توییم ، ما خیلی نفهمیم! به بزرگی تو قسم ما خیلی نادانیم..شاید خیلی چیزها رو بدونیم ، ولی همینکه آدم نشدیم نشون میده که خیلی جاهلیم. خدایا به پیکر تکه تکه ابی عبدالله ، امسال محرم دست ما رو بگیر و از منجلاب فساد بیرون بیار، خدایا! به دستان بریده اباالفضل ما رو از خاسرین در دنیا و آخرت قرار نده...
خدایا به گلوی بریده طفل شش ماهه واقعه عاشورا ، فرج مولامون حجه ابن الحسن رو برسان...