سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگانی اسلام و ستون ایمان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط کمیل در 86/3/29:: 10:8 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

راجع به خودمان

خیلی تلخ است که بخواهی اینطوری بنویسی...ولی چه کنی که دست خودت نیست. اصلاً نوشتن را هم برای همین خلق کرده اند دیگر ، مگر نه؟

آخر ما آدمها چرا اینگونه ایم؟ تا کی می خواهیم خودمان را به نفهمی و بی خیالی بزنیم؟ خسته نشده ایم؟ بس است دیگر بس است...

آدمیان ، قرن حاضر را لقبهایی بس پر طمطراق و دهان پر کن عطا کرده اند ، تا شاید با فخر فروشی به گذشتگان و پیشینیان – که حالا دیگر از روی کره خاکی محو شده اند! – عقده خودبرتربینی و خودخواهی و تکبر خویش را بیرون بریزند و از این درد مزمن خلاصی یابند!

عصر پیشرفت ! عصر اتم ! عصر ارتباطات ! عصر تکنولوژی ! عصر ...فضا ، توسعه ، علم ، فناوری ، قدرت ، دانش و .... و چه عناوین و القاب جذاب و دلنشینی . نهایت خودشیفتگی! ..و به نظرم از این مسخره تر ممکن نیست!

**************

ما این وسط چه کاره ایم؟..

 مسلمانیم یا ایرانی؟ دانشجوییم یا دانشمندیم و یا پروفسور؟ حزب اللهی هستیم؟ شیعه چطور؟ انقلابی و یا چریک هم هستیم آیا؟ بلاگریم یا نت باز یا بی کار همه کاره؟ یا نه ، سرباز توسعه و تمدن مدرنیم؟ فدایی راه ترقی و پیشرفت و آزادی؟ اصلاً تکلیف ما این وسط چیست؟( رفتم در فاز بحران بلاتکلیفی! ولی نه! الان وقت این نیست. «بلاتکلیفی» معضلی است که مفصلتر از این ها باید راجع به آن وراجی کنم) اصلاً ما در این عالم چه می خواهیم؟ ( منظور از ما ، همانا من و تویی هستیم که عکس روح الله و سید علی را در دیوار خانه مان قاب گرفته ایم و همچین بگی نگی ادعاهایی هم داریم ).

می خواهیم انقلاب اسلامی ایران را به سراسر عالم صادر کنیم؟ همه را مسلمان و شیعه کنیم؟ یا نه خیلی هنر کنیم گلیم خودمان را از این دریای طوفانی بیرون بکشیم؟ اصلاً این انتظار و ظهور و منجی و فرج که می گویند یعنی چه؟ ما قرار است برای ظهور چنان چیزی که هیچ چیز درباره آن نمی دانیم چه بکنیم؟ لطفاً دقت کنید.اینکه می گویم ما ، یعنی من و تو . همین. نه علمای دین را می گویم و نه صاحبان اندیشه . فقط و فقط روی سخنم با توست. تویی که وبلاگ خوانی. همین و بس.

آقا جان بس کنید این حرفها را ! خسته شده ایم دیگر. به خدا خیلی خسته تر از آنیم که فکرش را بکنید.( این جمله را نوشتم فقط به خاطر حالتی که ناگهان با یادآوری عرصه سیاسی کشور و سیاستمداران و یا بهتر سیاست بازان فعلی و قبلی و قلبیتر به ذهنم آمد. اصلاً حالم از این همه هوای نفس و حب دنیا و جاه طلبی و منیت و خودخواهی که به نام انقلاب و فداکاری و خدمت و شریعت بر این ملک و مملکت روا داشته شده به هم می خورد.)

اصلاً من کاری به بزرگان و سیاستمداران و علمای دین و غیره ندارم. می خواهم با تو صحبت کنم. تویی که همچین کم هم ادعایت نمی شود.من و تو چه می کنیم؟ هیچ فکر کرده اید به این؟ بیایید راجع به خودمان فکر کنیم؟ به خدا همچون چشم بر هم زدنی می بینی که فردا آمده و تویی که تا دیروز با خیال راحت لم داده بودی و از بالا تا پایین را به لجن می کشیدی ، حالا شده ای یک شخصیت تاثیرگذار و صاحب تریبون و مسلط بر ذهن و فکر مردم! و حالا تو خودت ، مشغول گند زدن هستی به همه چیز!

لازم نیست راه دوری بروی. همین جایی که هستی آیینه ای است - اگر چه ناتمام- ولی دورنمایی محتملی است که به احتمال خیلی زیاد آینده تو را نشان می دهد.

می دانم . خوب می دانم که انسانها محتاج هستند به یک تکیه گاه تا چادر ذهن و اندیشه خویش را بر آن بنا کنند و در زیر این چادر عَلَم شده ، زندگی خود را بگذارنند. اصلاً انسان بدون جهان بینی پوچ است . به بن بست رسیده و حیران. باید چیزی باشد که تو خودت را به آن متمسک کنی و خودت را طرفدار آن بدانی. و به همین خاطر است که همه آدمها خود را به چیزی می چسبانند. حتی اگر جزء لایتچسبکی باشند که هیچ سنخیتی با آن نداشته باشند.... حتی اگر آن چیز ، آیین نفرین شده ای چون شیطان پرستی باشد...

***************

حالا که فکرش را می کنم می بینم من اصلاً از چیز دیگری ناراحت بودم و می خواستم در مورد آن بنویسم ولی نمی دانم چه شد که اینگونه از آب در آمد...

***************

هههههههههههوف .خسته شدیم .نفسمان بند آمد. باور کنید نوشتن سخت ترین چیز دنیاست برای من. همین الان دمای بدنم به بالای 50 درجه رسیده! با این که زیر یک کولر خنک نشسته ام! ( راستی بیچاره آن کارتن خوابی که در گرمای فجیع تهران و دود و کثافت همیشگی هوای شهر و شلوغی پیرامون ، در گوشه ای نشسته و سر در گریبان . آنوقت من احمق اینجا نشسته ام و از سر سیری چرت و پرت می نویسم.)

 

 

 


کلمات کلیدی : سیاسی و اجتماعی

درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت