سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]


ارسال شده توسط کمیل در 87/2/31:: 10:35 عصر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تخیلات علمی!

از کی این درد بی درمان گریبانگیرمان شده است ، من نمیدانم. گاهی وقتها فکر میکنم که شاید این خصلت ما ایرانیها ست ؛ اما نیم نگاهی به زندگی مردم در اطراف و اکناف عالم کافیست تا دستت بیاید که این بیماری فراگیرتر از آن است که فکرش را بکنی و یا اینکه بخواهی آن را به ژنتیک ایرانی ها ربطش دهی.

اصلاً شاید آنطوری که من فکر میکنم ، این نه یک بیماری و نه یک معضل ، بلکه رفتاری کاملاً طبیعی و قابل درک است که نتیجه سلامتی روحی و فکری جامعه ای است که دوست دارد پیشرفت کند و زندگی بهتری در این دنیا داشته باشد.

نمیدانم. واقعاً نمیدانم...

اما آیا شما می دانید که تقلید کردن و وانمود کردن و شبیه شدن به چیزهایی یا انسانهایی که هیچ ربطی به ما ندارند بیماری است یا نشانه سلامتی؟

**************

وقتی در جامعه ای زندگی کنی که افکارت و عقایدت به حساب نیاید و کسی به آن معتقد نباشد و تو جزء اقلیتهایی باشی که چنین عقایدی دارند ، واقعاً زندگی برایت سخت می شود.

 به همین خاطر هم است که مردم حاضرند همرنگ جماعت شوند ولی سختی متفاوت بودن و در اقلیت بودن را نچشند و نبینند.

این است که من گاهی وقتها ، با این عقاید و افکارم ، حس می کنم جزء اقلیتهایی هستم که به حساب نمی آیند ، ولی با این حال حاضر نیستم به هیچ وجه همرنگ جماعت شوم(حالا خدا را چه دیدید ، شاید هم شدم)

یکی از آن اعتقادات و دیدگاه ها این است که حضور خانمها در جامعه را بیشتر موجب دردسر و مفسده می دانم تا چیزی دیگر و حضور اجتماعی زن آنطور که این سالها باب شده است و حتی از دین هم برایش مایه می گذارند نه تنها مطلوب نیست بلکه به شدت زیانبار و تباه کننده است.این محور اصلی بحث ما در این نوشته است.

 آرامتر.کمی صبر کنید...

داریم با یکدیگر منطقی صحبت می کنیم. پس کمی تامل کنید و موضع گیری تان را بگذارید برای بعد.اگر بخواهید دعوا کنید و جار و جنجال راه بیندازید ، که هیچ. ما را به خیر و شما را به سلامت.

 ولی اگر آدم منطقی و عاقلی باشید که هر ایده و فکری را می شنوید و با خرد و اندیشه تان انتخاب می کنید باید از من بپرسید که چرا شما چنین دیدگاهی داری؟ و از کجا به آن رسیده ای؟

خیلی خوب ؛ در جواب سئوال شما من سئوال دیگری می پرسم.

به نظر شما اصلاً در حیطه مسائل انسانی و اجتماعی و نوع زندگی آیا ملاکی وجود دارد که ما بتوانیم بر اساس آن انتخاب کنیم و تصمیم گیری نماییم؟ ممکن است بگویید منطق؛ منطقی که مبتنی بر شواهد و تجربه و آزمایش باشد.

من می پرسم آیا کسی هست که در فهمیدن تفاوتهای علوم طبیعی با علوم انسانی دچار مشکل باشد؟خب همین تفاوت به ما می گوید که انتخاب و تصمیم گیری در مورد یک فرضیه و نظریه در علوم طبیعی کاملاً روشی عاقلانه و خردپسندانه دارد. یعنی شما با آزمایش و تجربه ای کاملاً عینی و قابل محاسبه  می توانید درستی فرضیات و نظریات را اثبات و یا رد کنید. حال آیا در مطالعات انسانی و جامعه شناسی هم می توان به چنین نتایج متقن و غیر قابل خدشه ای دست پیدا کرد؟

 پاسخ به این پرسش است که می تواند همه مشکلات و سئوالات ما را حل کند.

اینکه آیا می توان در جامعه شناسی و انسان شناسی به عقل و اندیشه تکیه کرد و آن را ملاک قرار داد ؟  یا هیچ راهی برای شناخت دقیق انسانها و جوامع و اینکه چه چیزهایی می تواند آنها را به خوشبختی و کمال یا به بدبختی و نابودی برساند وجود ندارد؟

 

در چند صد سالی که بشریت با مدلی از زندگی و تمدن مواجه شده که تا پیش از این سابقه نداشته است ، فقط و فقط یک چیز حرف اول و آخر را می زده و آن چیزی نبوده جز « علم » ، البته با تعریفی جدید و نو که آن هم پیش از این بی سابقه بوده است. در این تعریف علم چیزی نیست جز تلاشها و یافته هایی که بر پایه اصول فیزیکی ، شیمیایی و زیست شناختی صورت می گیرند.

درهمین زمان که کشفیات و اختراعات دانشمندان علوم طبیعی منجر به شکل گیری ابزار و فنون جدیدی می شد که بعدها آن را تکنولوژی نامیدند ، مردم مسحور و مفتون تعریف جدید از «علم» و نهایتاً دنیا و جهان بودند. مردمی که می پنداشتند راه جدیدی برای زندگی و نهایتاً خوشبختی یافته اند که بر خلاف وعده و وعیدهای مبلغان مذهبی و اربابان کلیسا ، بسیار بسیار قابل باور و قابل درک و ملموس است. دنیای شگفت انگیز نو با جهان بینی و دستاوردهایی نو.

آن زمان ، زمان خوش باوری و ساده اندیشی انسانهایی بود که البته در آرزوی سعادت و خوشبختی ای بودند که دست نیافتنی می نمود. مشهورترین تبیین و توصیف این غرور و خوش باوری علمی را «سیمون دو لاپلاس» در سال 1814 در کتاب خود چنین آورده است:« روحی که در هر لحظه معین قادر است به تمامی نیروهایی که به طبیعت حیات بخشیده اند و به جایگاه ذراتی که طبیعت از آنها ساخته شده وقوف کامل داشته باشد ، و روحی که بدان درجه از عظمت رسیده که قادر است تمامی این موجودات را در حوزه ی تمیز و درک خود جای دهد و بتواند تنها با فرمولی واحد ، حرکتهای بزرگترین اجرام عالم و کوچکترین ذرات اتم را تبیین کند ، برایش هیچ مجهولی وجود ندارد ، گذشته و آینده ، یکسان و با وضوح کامل در برابر دیدگان او قرار خواهند داشت!»( تکنوپولی ، نیل پستمن ،ص221)

روح نهفته در این آرمان علمی که همچنان در ضمیر ناخودآگاه مردمان عصر ما نیز وجود دارد چنین است: همانگونه که داشتن اطلاعات مطمئن و قابل محاسبه درباره اتمها و ستارگان ممکن شده است ، در مورد رفتار انسانها و شناخت اجتماع هم چنین دانشی را با همان دقت و اطمینان می توان کسب کرد.

به عبارتی علوم طبیعی روشهایی را به ما می دهد که به کمک آنها می توان اسرار درون انسانها را آشکار کرده و شکل گیری جوامع و مهندسی آنها را برعهده گرفت.

اگر به چارچوب مباحثی که در روانشناسی و جامعه شناسی و حتی مدیریت مطرح می شود نیم نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که اصلی ترین دیدگاهی که در این حوزه ها وجود دارد ( وبه طبع همان حاکمیت تقلید که در ابتدا گفتم ، ما هم به آنها اعتقاد داریم ) این است که روشهای پژوهش در علوم طبیعی در پژوهشهای مرتبط با رفتار انسانی نیز مصداق داشته و معتبر است.

خب با پذیرفتن این مسئله – که البته واقعیتی است غیر قابل انکار و کسانی که ذره ای با علوم انسانی آشنایی داشته باشند آن را تایید می کنند ( از قبیل آزمایش پاوولف ، اصل اثر پروانه ای و خیلی چیزهای دیگر) – سئوال اساسی اینجاست که چه کسی گفته است که با همان متدولوژی و همان اصولی که در علوم طبیعی می توان به اثبات یک پدیده پرداخت ، در علوم اجتماعی و انسانی نیز می توان به نتیجه رسید و قوانینی جهان شمول و عام صادر کرد؟؟

این سئوال مهمی است که روشن شدن ابهامات آن می تواند به ما بفهماند که همه آنچه که در 300 سال اخیر به عنوان علوم اجتماعی و انسانی به خورد ملتها و جوامع داده شده است چیزی بیشتر از مهمل بافی و ادبیات تخیلی نبوده و نیست!

ادامه دارد البته...

 

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت