بسم الله الرحمن الرحیم
راجع به خودمان
خیلی تلخ است که بخواهی اینطوری بنویسی...ولی چه کنی که دست خودت نیست. اصلاً نوشتن را هم برای همین خلق کرده اند دیگر ، مگر نه؟
آخر ما آدمها چرا اینگونه ایم؟ تا کی می خواهیم خودمان را به نفهمی و بی خیالی بزنیم؟ خسته نشده ایم؟ بس است دیگر بس است...
آدمیان ، قرن حاضر را لقبهایی بس پر طمطراق و دهان پر کن عطا کرده اند ، تا شاید با فخر فروشی به گذشتگان و پیشینیان – که حالا دیگر از روی کره خاکی محو شده اند! – عقده خودبرتربینی و خودخواهی و تکبر خویش را بیرون بریزند و از این درد مزمن خلاصی یابند!
عصر پیشرفت ! عصر اتم ! عصر ارتباطات ! عصر تکنولوژی ! عصر ...فضا ، توسعه ، علم ، فناوری ، قدرت ، دانش و .... و چه عناوین و القاب جذاب و دلنشینی . نهایت خودشیفتگی! ..و به نظرم از این مسخره تر ممکن نیست!
**************
ما این وسط چه کاره ایم؟..
مسلمانیم یا ایرانی؟ دانشجوییم یا دانشمندیم و یا پروفسور؟ حزب اللهی هستیم؟ شیعه چطور؟ انقلابی و یا چریک هم هستیم آیا؟ بلاگریم یا نت باز یا بی کار همه کاره؟ یا نه ، سرباز توسعه و تمدن مدرنیم؟ فدایی راه ترقی و پیشرفت و آزادی؟ اصلاً تکلیف ما این وسط چیست؟( رفتم در فاز بحران بلاتکلیفی! ولی نه! الان وقت این نیست. «بلاتکلیفی» معضلی است که مفصلتر از این ها باید راجع به آن وراجی کنم) اصلاً ما در این عالم چه می خواهیم؟ ( منظور از ما ، همانا من و تویی هستیم که عکس روح الله و سید علی را در دیوار خانه مان قاب گرفته ایم و همچین بگی نگی ادعاهایی هم داریم ).
می خواهیم انقلاب اسلامی ایران را به سراسر عالم صادر کنیم؟ همه را مسلمان و شیعه کنیم؟ یا نه خیلی هنر کنیم گلیم خودمان را از این دریای طوفانی بیرون بکشیم؟ اصلاً این انتظار و ظهور و منجی و فرج که می گویند یعنی چه؟ ما قرار است برای ظهور چنان چیزی که هیچ چیز درباره آن نمی دانیم چه بکنیم؟ لطفاً دقت کنید.اینکه می گویم ما ، یعنی من و تو . همین. نه علمای دین را می گویم و نه صاحبان اندیشه . فقط و فقط روی سخنم با توست. تویی که وبلاگ خوانی. همین و بس.
آقا جان بس کنید این حرفها را ! خسته شده ایم دیگر. به خدا خیلی خسته تر از آنیم که فکرش را بکنید.( این جمله را نوشتم فقط به خاطر حالتی که ناگهان با یادآوری عرصه سیاسی کشور و سیاستمداران و یا بهتر سیاست بازان فعلی و قبلی و قلبیتر به ذهنم آمد. اصلاً حالم از این همه هوای نفس و حب دنیا و جاه طلبی و منیت و خودخواهی که به نام انقلاب و فداکاری و خدمت و شریعت بر این ملک و مملکت روا داشته شده به هم می خورد.)
اصلاً من کاری به بزرگان و سیاستمداران و علمای دین و غیره ندارم. می خواهم با تو صحبت کنم. تویی که همچین کم هم ادعایت نمی شود.من و تو چه می کنیم؟ هیچ فکر کرده اید به این؟ بیایید راجع به خودمان فکر کنیم؟ به خدا همچون چشم بر هم زدنی می بینی که فردا آمده و تویی که تا دیروز با خیال راحت لم داده بودی و از بالا تا پایین را به لجن می کشیدی ، حالا شده ای یک شخصیت تاثیرگذار و صاحب تریبون و مسلط بر ذهن و فکر مردم! و حالا تو خودت ، مشغول گند زدن هستی به همه چیز!
لازم نیست راه دوری بروی. همین جایی که هستی آیینه ای است - اگر چه ناتمام- ولی دورنمایی محتملی است که به احتمال خیلی زیاد آینده تو را نشان می دهد.
می دانم . خوب می دانم که انسانها محتاج هستند به یک تکیه گاه تا چادر ذهن و اندیشه خویش را بر آن بنا کنند و در زیر این چادر عَلَم شده ، زندگی خود را بگذارنند. اصلاً انسان بدون جهان بینی پوچ است . به بن بست رسیده و حیران. باید چیزی باشد که تو خودت را به آن متمسک کنی و خودت را طرفدار آن بدانی. و به همین خاطر است که همه آدمها خود را به چیزی می چسبانند. حتی اگر جزء لایتچسبکی باشند که هیچ سنخیتی با آن نداشته باشند.... حتی اگر آن چیز ، آیین نفرین شده ای چون شیطان پرستی باشد...
***************
حالا که فکرش را می کنم می بینم من اصلاً از چیز دیگری ناراحت بودم و می خواستم در مورد آن بنویسم ولی نمی دانم چه شد که اینگونه از آب در آمد...
***************
هههههههههههوف .خسته شدیم .نفسمان بند آمد. باور کنید نوشتن سخت ترین چیز دنیاست برای من. همین الان دمای بدنم به بالای 50 درجه رسیده! با این که زیر یک کولر خنک نشسته ام! ( راستی بیچاره آن کارتن خوابی که در گرمای فجیع تهران و دود و کثافت همیشگی هوای شهر و شلوغی پیرامون ، در گوشه ای نشسته و سر در گریبان . آنوقت من احمق اینجا نشسته ام و از سر سیری چرت و پرت می نویسم.)
بسم الله الرحمن الرحیم
جو زدگی با طعم سیب زمینی
آنگاه که آمدند و قصد آن کردند تا خانه و اهلش را یکجا به آتش بکشند و آنگاه که صدای عربده هاشان از حلقوم کثیف و نکبت بارشان فضای کوچه را می آلود ، تو طاقت نیاوردی و چونان به خروش آمدی که مردانگی و غیرت را حیاتی دوباره بخشیدی!
آخر می خواهید خانه اهل بیت پیامبر را به آتش بکشانید؟ آنهم به طرفداری از خلیفه پیامبر؟! جل الخالق! شما که البته تکلیفتان معلوم بود – با آن سقیفه شیطانی – لیکن این مردم را چه شده است که - چونان سحر زدگانی مسخ شده - خیره خیره ، این همه جسارت و گستاخی را می نگرند و دم بر نمی آورند؟!!
*****************************
بقیع اگر چه بقیع است و غربت و دلسوختگی. ولیکن آنجا را قبرستانی ساخته اند ، حداقل!
سامرا – که اینک مزار دو خورشید ملکوتی است – در اصل خانه ای بوده که امامین در آن مسکن گزیده بودند و یا به عبارتی زندانی شده. حالا که گنبد و بارگاهشان را ویران کرده اند ، تو ناگهان به خاطر میاوری که.... چه مناسبتی!
حالا هم بارگاهشان را خراب کرده اند و هم خانه را ! درست همانند مادر مظلومه شان!
و اما ما...
چه باید می کردیم که نکردیم؟
می گویند باید همانند علی ساکت بمانیم و استخوان در گلو ... من اما شک دارم به این! علی هم اگر آن روزها ساکت بود از بی خبری و نادانی مردم به چنان روزی افتاده بود. حالا نکند ما هم از تبار معنوی ! همانان باشیم که این روزها و این شبها نفرینشان می کنیم!؟
*****************************
قانون مداری شعار ما نیست. یا لااقل من ، به این شعار معتقد نیستم! ...صبر کنید! تند نروید خواهشاً ( ای کسانی که ما را متهم می کنید به تندروی!)
واژه ها ، ظاهرشان اگر چه ساده و یکدست است ، اما اثرشان در زندگی چنان است که فکرش را هم نمی کنیم. قانون مداری ، اگرچه ظاهری بس باشکوه دارد اما حقیقتش کاملاً متزلزل است. آنهایی که چنین واژه ای را اختراع کردند ( یا آنهایی که این ترجمه را برای چنان مفهومی برگزیدند ، فرقی نمی کند) منظورشان چیزی بود که اگر می خواستند واضحتر بگویند ما نمی پذیرفتیم. ما معتقدیم حکم از آن خدا و منتصبان اوست. حال اگر بخواهی از مختصات واژه ی قانون مداری ( به معنای رایج آن) نگاه کنی ، حکم خدا و منتصبانش فرا قانونی است! و این یعنی همه ی دین کشک! به همین راحتی....
*****************************
اخبار را داشتید یا نه؟ ضرب وشتم دیگر باره دانشجویان بسیجی ، این بار به وسعت این قاعده! و کمی تا قسمتی همراه با سنت شکنی!
از اونجایی که خودم بارها در این برنامه ها شرکت داشتم و از باتوم و لگد پرانی هم بهره بردم راجع به این مسئله خیلی حرف دارم ولی فعلاً وارد این بحث نمیشم.اجمالاً عرض کنم که بنده به یک اصل کلی معتقدم که پاراگراف فوق زیربنای این اصل کلی رو تشکیل میده...منتها حرف من الان این نیست و اگر پا داد بعداً مفصل .... من میگم چرا ما خیلی راحت از کنار این اتفاقهای مهم میگذریم!
در درگیری پنجشنبه هفته قبل - که اخبار سانسور نشده رو می تونید از وبلاگها پیدا کنید- بدترین برخوردها و صحنه ها اتفاق افتاد. فرمانده یگان ویژه تهران که از قرار معلوم با لباس شخصی در صحنه حاضر بوده به دلیل عصبانی شدن بیش از حد و از دست دادن کنترل ، ضمن دستور دادن به نیروهای تحت امر ، شخصاً به ضرب و شتم دانشجوهای دختر محجبه حاضر در محل تجمع نموده است!!!!
حالا من و شما هی بشینیم و در اثر جو زدگی مراسم یا هیجان فلان مداح ، از مظلومیت فاطمه و از بی غیرتی اهل مدینه و از غربت علی و .. دم بزنیم و های های گریه کنیم! چه فایده....
حالا فکر نکنید فقط این قضیه بوده. بلکه من ضرب و شتم خانمهایی که سال گذشته به مناسبت روز به اصطلاح جهانی زن تجمع کرده بودند ، هم عین همین مسئله میدونم و شدیداً ابراز بیزاری میکنم!(حالا اینکه این جماعت نسوان چرت و پرت می گفتند بماند ). و یا برخوردهای فیزیکی با دختران وزنان بدحجاب رو ( البته اگر رخ داده باشه ).
در هر صورت نگاه من به پلیس و فرماندهان نیروی انتظامی کشور شدیداً بدبینانه و آکنده از تنفره ( خیلی آکنده !!!)
زیر 17 سال و ... نخوانند:
حتی حاضرم با این دستها خفه شان کنم!!
======================
پ ن : اینا فکر کردن که ما چی هستیم؟ رزونامه کیهان برداشته با آب و تاب نوشته که بعله اعتراض دانشجوها باعث شده برنامه انگلیسیا به هم بریزه و به قول خودشون کفگیر سفارت به ته دیگ بخوره. حالا جالبش اینجاست بعد از کلی تعریف و اینا آخر نوشته مثله اینکه از قرار معلوم و بر اساس اخبار واصله یه درگیری هایی هم بین دانشجویان و نیروی انتظامی رخ داده و بعد هم قضیه به خوبی و خوشی تموم شد!!!
بابا جمع کنید این مسخره بازیا رو. دیدید این ملکه چی کار کرد. برداشته لقب «سر» یا شوالیه داده به سلمان رشدی! حالا شما نمی فهمید که اینا همش عمدیه...خب سلمان رشدی چه ربطی داره آخه به ملکه انگلیس. حالا چرا اونم الان!؟
بعد اونوقت سخنگوی وزارت خارجه برداشته گفته ما این عمل ملکه انگلیس رو محکوم می کنیم! این نماد یک رفتار ضد اسلامی است! چه غلطا! بابا از این گنده گوییها به شما نیومده. خب محکوم می کنید که چی بشه ؟! ما خندمون بگیره یا اونا! شما که اینجا مثله احمقا جلوی سفارت پونصد ششصد تا سرباز گذاشتید تا خدای نکرده یه تخم مرغ یا یه گلوله رنگی به دیوار سفارت نخوره یا دل مهمونای جناب سفیر نشکنه !!
ما که قبلتر از اینها دستتون رو خونده بودیم . ولی آقایون! ما بازیچه دست شما نیستیم . اگه ما شعور داریم و می فهمیم پس دیگه این برخوردا چیه؟ فقط به درد 22 بهمن یا کلیشه بازیاتون می خوریم؟بس کنید این بازیها رو. عاقبت نداره!...
* بیانیه تشکلهای دانشجویی در محکومیت برخورد اخیر نیروی انتظامی با دانشجویان
بسم الله الرحمن الرحیم
اصلی ترین و مهمترین و بزرگترین مشکل ما چیست؟
اگر حوصله کنید و به آرشیو مطالب نگاهی بیاندازید ، این چندمین پستی است که جملات ابتدایی آن با چنین پرسشی شروع می شود. حالا چرا ؟ چونکه عقل ناقص بنده به این نتیجه رسیده است که همه بدبختیها و مشکلات ما و همه انسانهای این سیاره کوچک ، بر خلاف ظاهرشان که متعددند و بی شمار، فی الواقع معلولند از یکی دو علت عمده.( و البته پر واضح است که غیب گفته ام!!)
پیشتر از این اشاره ای کرده بودم به اینکه معضلات ما به خاطر چیست و حوصله اش نیست که بگردم و لینکش را بگذارم ولی حالا، اگر چه گفته های قبلی را رد نمی کنم ولی اعتراف می کنم که نظرم برگشته است و در حقیقت آنچه که قبلاً فکر می کردم علت اصلی است ( دوری از حقیقت اسلام و تعالیم انبیا و جاری نشدن دین در متن زندگی و تمدن ) ، اگرچه علت العلل مشکلات ماست ، خود اما معلول چیز دیگری است که در عنوان این پست نوشته ام : بلاتکلیفی.
نه ما که همه دنیا مشکلشان همین یک چیز است و شاید به همین خاطر است که در آخرالزمان ، تمنای ظهور بالا می گیرد و یک دنیا آرزوی منجی می کنند تا بلکه رها شوند از این سردرگمی و حیرانی. و اگر راستش را بخواهید اصل ماجرا نیز همین است.
ما هم دچار این بلاتکلیفی هستیم و با همه ادعاها باید بپذیریم که مشکل داریم و تکلیفمان مشخص نیست. نه اینکه مشخص نباشد . در واقع مشخص است که سردرگمیم!
و بازهم اگر راستش را بخواهید من نمی توانم بپذیرم که ما هم به نهایت انتظار برسیم ولی همه چیزمان رو به راه باشد و جامعه خوبی داشته باشیم و تکلیف همه چیز هم مشخص! پس دیگر چه اضطراری خواهیم داشت برای ظهور!
اصلاً من معتقدم ما الان خیلی خیالمان خوش است که فکر می کنیم جامعه ای اسلامی داریم و روزبه روز بهتر هم می شویم و مسیر حرکتمان رو به پیشرفت است و قس علی هذا! هنوز مصیبتها در پیش است. فعلاً بگذریم از این بحث تا بعد...
چیزی که واضح است و شما هم حتماً تصدیق می کنید و در روایات هم آمده ، این است که همیشه و در هر جامعه ای مردم دو گونه اند.
دسته ای که رجوع کننده اند و نه چندان عاقل و اهل تفکر و اندیشه و جریان ساز و گروهی که مرجع اند و به دانایی شهره و به تنهایی خودشان جریان سازند. حالا هر اسمی که دلتان می خواهد و با آن حال می کنید روی این دو دسته بگذارید:دسته عوام الناس و دسته خواص! ، یا گروه نخبگان و گروه جاهلان. یا اندیشمندان و پیروانشان. مرادان و مریدان. روشنفکران و توده ها ووووو..
و البته نسبت این دو گروه نیز چنین است که طبقه عوام همواره از پس خواص در حرکت است و چنانچه موجی بیاید و خواص جامعه را در بر گیرد عوام را نیز چنان حالتی رخ دهد البته دیرتر و پس از مدت زمانی به فراخور حال . ( باور کنید به صورتی کاملاً اتفاقی شبیه شد به نثر های قرن هفتم هشتم هجری !)
خب حالا که این مطلب روشن شد غرضم آن است که بگویم این بلاتکلیفی که ذکرش رفت ، در واقع اثری است که از خواص به بدنه اجتماع منتقل شده است وچون اندیشمندان و متفکران به این معضل دچار شدند ناگزیر جامعه ما و جوامع بشری از آن بی بهره نمانده اند.
اصولاً عصر ما ، عصر آزمون و خطا ست. یعنی به این نقطه رسیده است. درست یا غلط ، بحث ما نیست. ولی هر چه هست بشر قرن 21 آن را برگزیده است و تازه به آن افتخار هم می کند و گذشتگان و آنان که هنوز به این نقطه نرسیده اند را متحجر ، متعصب ، نادان و خرافاتی می نامد. عصر ما که ناگزیر از جریان سازی تمدن مدرن است ، حالا پس از سالیان دراز در چنین وضعیتی قرار گرفته است :
« هیچ راه مشخص و معینی برای سعادت وجود ندارد. اساساً سعادت چیزی نیست که در عالم واقع نمود عینی داشته باشد بلکه آن چیزی است که آدمی در درون خود می سازد. انسانها هر آنچه که خود می خواهند و می پسندند ، همان نوید بخش سعادتمندی است »
البته این نه یک قانون مدنی و یا اجتماعی باشدها ! نه !. بلکه فقط فلسفه ای است که از کشمکش مکاتب بشری و عقل جزیی نگر دانشمندان مدرنیته نشت کرده و به ثمر رسیده است.و گرنه خود رئیس جمهور آمریکا هم می داند که در سیاست و کشورگشایی نیازی به این جور فلسفه ها نیست و اگر هم باشد باز هم جز در جنگ روانی و اعمال فشار سیاسی به درد چیز دیگری نمی خورد!!
خب حالا حرف من چیست؟ سخن من این است که چنین فلسفه ای خود گویاترین تابلوی سردرگمی و بلاتکلیفی است. حالا می خواهید قبول کنید یا نکنید ولی من معتقدم چنین پایه ای نمی تواند اساس یک زندگی درست و درمان باشد و یا لااقل نمی توان با چنین ایده ای سعادت بشریت را تضمین کرد.
اینها را گفتم که بدانید این بلاتکلیفی در عوالم مدرن اصلاً به صورت یک فلسفه در آمده است و حالا بحث اصلی من راجع به خودمان است. ما مسلمین ، و بلکه ما شیعیان و بهتر آنکه بگویم ما شیعیان ایران.
29 سال است که در مملکت ما واقعه ای رخ داده و حکومتی بر پا شده است که ادعایش احیای اسلام است و حاکمیت اندیشه معصومین علیهم السلام. و اگر نیک بنگری از همان روزهای اول ، بلکه عقب تر از آن ، از همان سالهای ابتدایی نهضت و یا اصلاً راحتتان کنم از همان فردای آغازین غیبت کبری ، بین خواص و پرچمداران و اندیشمندان اختلاف افتاده است.اختلافی که شاید گذشت زمان بر شدت و حدّت آن اثر گذاشته و نه در اصل ماجرا.
اصولاً وجود دشمن بیرون ، به خودی خود موجب وحدت در عالم درون است و چنانچه تهدید دشمن خارجی افول کند ، اینجاست که اختلافات داخلی مجال خودنمایی می یابند . درست مانند وحدتی که ما با برادران اهل سنت پیدا کرده ایم و می کنیم ، که می دانیم و می دانند از سر اجباری است که دشمنان مشترک ، ما را بدان واداشته اند و گرنه آب ما نه آبی است که در یک جوی رود و این البته نه ایرادی دارد و نه غیر معمول است که امری کاملاً عاقلانه و مشروع و صادقانه است. ( این ها را گفته ام لابدبه خاطر آنکه سال وحدت و انسجام است و ممکن است بعضیها چپکی متوجه شوند ).
...ادامه دارد..انشاءالله