سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پست ترین دانش، آن است که از زبانت در نگذرد و والاترین دانش، آن است که در اعضا و جوارح پدیدار گردد . [امام علی علیه السلام]


ارسال شده توسط کمیل در 87/2/31:: 10:35 عصر

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تخیلات علمی!

از کی این درد بی درمان گریبانگیرمان شده است ، من نمیدانم. گاهی وقتها فکر میکنم که شاید این خصلت ما ایرانیها ست ؛ اما نیم نگاهی به زندگی مردم در اطراف و اکناف عالم کافیست تا دستت بیاید که این بیماری فراگیرتر از آن است که فکرش را بکنی و یا اینکه بخواهی آن را به ژنتیک ایرانی ها ربطش دهی.

اصلاً شاید آنطوری که من فکر میکنم ، این نه یک بیماری و نه یک معضل ، بلکه رفتاری کاملاً طبیعی و قابل درک است که نتیجه سلامتی روحی و فکری جامعه ای است که دوست دارد پیشرفت کند و زندگی بهتری در این دنیا داشته باشد.

نمیدانم. واقعاً نمیدانم...

اما آیا شما می دانید که تقلید کردن و وانمود کردن و شبیه شدن به چیزهایی یا انسانهایی که هیچ ربطی به ما ندارند بیماری است یا نشانه سلامتی؟

**************

وقتی در جامعه ای زندگی کنی که افکارت و عقایدت به حساب نیاید و کسی به آن معتقد نباشد و تو جزء اقلیتهایی باشی که چنین عقایدی دارند ، واقعاً زندگی برایت سخت می شود.

 به همین خاطر هم است که مردم حاضرند همرنگ جماعت شوند ولی سختی متفاوت بودن و در اقلیت بودن را نچشند و نبینند.

این است که من گاهی وقتها ، با این عقاید و افکارم ، حس می کنم جزء اقلیتهایی هستم که به حساب نمی آیند ، ولی با این حال حاضر نیستم به هیچ وجه همرنگ جماعت شوم(حالا خدا را چه دیدید ، شاید هم شدم)

یکی از آن اعتقادات و دیدگاه ها این است که حضور خانمها در جامعه را بیشتر موجب دردسر و مفسده می دانم تا چیزی دیگر و حضور اجتماعی زن آنطور که این سالها باب شده است و حتی از دین هم برایش مایه می گذارند نه تنها مطلوب نیست بلکه به شدت زیانبار و تباه کننده است.این محور اصلی بحث ما در این نوشته است.

 آرامتر.کمی صبر کنید...

داریم با یکدیگر منطقی صحبت می کنیم. پس کمی تامل کنید و موضع گیری تان را بگذارید برای بعد.اگر بخواهید دعوا کنید و جار و جنجال راه بیندازید ، که هیچ. ما را به خیر و شما را به سلامت.

 ولی اگر آدم منطقی و عاقلی باشید که هر ایده و فکری را می شنوید و با خرد و اندیشه تان انتخاب می کنید باید از من بپرسید که چرا شما چنین دیدگاهی داری؟ و از کجا به آن رسیده ای؟

خیلی خوب ؛ در جواب سئوال شما من سئوال دیگری می پرسم.

به نظر شما اصلاً در حیطه مسائل انسانی و اجتماعی و نوع زندگی آیا ملاکی وجود دارد که ما بتوانیم بر اساس آن انتخاب کنیم و تصمیم گیری نماییم؟ ممکن است بگویید منطق؛ منطقی که مبتنی بر شواهد و تجربه و آزمایش باشد.

من می پرسم آیا کسی هست که در فهمیدن تفاوتهای علوم طبیعی با علوم انسانی دچار مشکل باشد؟خب همین تفاوت به ما می گوید که انتخاب و تصمیم گیری در مورد یک فرضیه و نظریه در علوم طبیعی کاملاً روشی عاقلانه و خردپسندانه دارد. یعنی شما با آزمایش و تجربه ای کاملاً عینی و قابل محاسبه  می توانید درستی فرضیات و نظریات را اثبات و یا رد کنید. حال آیا در مطالعات انسانی و جامعه شناسی هم می توان به چنین نتایج متقن و غیر قابل خدشه ای دست پیدا کرد؟

 پاسخ به این پرسش است که می تواند همه مشکلات و سئوالات ما را حل کند.

اینکه آیا می توان در جامعه شناسی و انسان شناسی به عقل و اندیشه تکیه کرد و آن را ملاک قرار داد ؟  یا هیچ راهی برای شناخت دقیق انسانها و جوامع و اینکه چه چیزهایی می تواند آنها را به خوشبختی و کمال یا به بدبختی و نابودی برساند وجود ندارد؟

 

در چند صد سالی که بشریت با مدلی از زندگی و تمدن مواجه شده که تا پیش از این سابقه نداشته است ، فقط و فقط یک چیز حرف اول و آخر را می زده و آن چیزی نبوده جز « علم » ، البته با تعریفی جدید و نو که آن هم پیش از این بی سابقه بوده است. در این تعریف علم چیزی نیست جز تلاشها و یافته هایی که بر پایه اصول فیزیکی ، شیمیایی و زیست شناختی صورت می گیرند.

درهمین زمان که کشفیات و اختراعات دانشمندان علوم طبیعی منجر به شکل گیری ابزار و فنون جدیدی می شد که بعدها آن را تکنولوژی نامیدند ، مردم مسحور و مفتون تعریف جدید از «علم» و نهایتاً دنیا و جهان بودند. مردمی که می پنداشتند راه جدیدی برای زندگی و نهایتاً خوشبختی یافته اند که بر خلاف وعده و وعیدهای مبلغان مذهبی و اربابان کلیسا ، بسیار بسیار قابل باور و قابل درک و ملموس است. دنیای شگفت انگیز نو با جهان بینی و دستاوردهایی نو.

آن زمان ، زمان خوش باوری و ساده اندیشی انسانهایی بود که البته در آرزوی سعادت و خوشبختی ای بودند که دست نیافتنی می نمود. مشهورترین تبیین و توصیف این غرور و خوش باوری علمی را «سیمون دو لاپلاس» در سال 1814 در کتاب خود چنین آورده است:« روحی که در هر لحظه معین قادر است به تمامی نیروهایی که به طبیعت حیات بخشیده اند و به جایگاه ذراتی که طبیعت از آنها ساخته شده وقوف کامل داشته باشد ، و روحی که بدان درجه از عظمت رسیده که قادر است تمامی این موجودات را در حوزه ی تمیز و درک خود جای دهد و بتواند تنها با فرمولی واحد ، حرکتهای بزرگترین اجرام عالم و کوچکترین ذرات اتم را تبیین کند ، برایش هیچ مجهولی وجود ندارد ، گذشته و آینده ، یکسان و با وضوح کامل در برابر دیدگان او قرار خواهند داشت!»( تکنوپولی ، نیل پستمن ،ص221)

روح نهفته در این آرمان علمی که همچنان در ضمیر ناخودآگاه مردمان عصر ما نیز وجود دارد چنین است: همانگونه که داشتن اطلاعات مطمئن و قابل محاسبه درباره اتمها و ستارگان ممکن شده است ، در مورد رفتار انسانها و شناخت اجتماع هم چنین دانشی را با همان دقت و اطمینان می توان کسب کرد.

به عبارتی علوم طبیعی روشهایی را به ما می دهد که به کمک آنها می توان اسرار درون انسانها را آشکار کرده و شکل گیری جوامع و مهندسی آنها را برعهده گرفت.

اگر به چارچوب مباحثی که در روانشناسی و جامعه شناسی و حتی مدیریت مطرح می شود نیم نگاهی بیاندازیم خواهیم دید که اصلی ترین دیدگاهی که در این حوزه ها وجود دارد ( وبه طبع همان حاکمیت تقلید که در ابتدا گفتم ، ما هم به آنها اعتقاد داریم ) این است که روشهای پژوهش در علوم طبیعی در پژوهشهای مرتبط با رفتار انسانی نیز مصداق داشته و معتبر است.

خب با پذیرفتن این مسئله – که البته واقعیتی است غیر قابل انکار و کسانی که ذره ای با علوم انسانی آشنایی داشته باشند آن را تایید می کنند ( از قبیل آزمایش پاوولف ، اصل اثر پروانه ای و خیلی چیزهای دیگر) – سئوال اساسی اینجاست که چه کسی گفته است که با همان متدولوژی و همان اصولی که در علوم طبیعی می توان به اثبات یک پدیده پرداخت ، در علوم اجتماعی و انسانی نیز می توان به نتیجه رسید و قوانینی جهان شمول و عام صادر کرد؟؟

این سئوال مهمی است که روشن شدن ابهامات آن می تواند به ما بفهماند که همه آنچه که در 300 سال اخیر به عنوان علوم اجتماعی و انسانی به خورد ملتها و جوامع داده شده است چیزی بیشتر از مهمل بافی و ادبیات تخیلی نبوده و نیست!

ادامه دارد البته...

 

 

 


کلمات کلیدی : اسلام و تجدد

ارسال شده توسط کمیل در 87/2/26:: 7:18 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

آزادی روح!

 

آزادی چیزی خوبی است.

 هیچ کس منکر آن نیست.

 اما دعواها از آنجایی آغاز می شود که معضلی به نام اشتراک واژه و اختلاف معانی را در نظر نگیریم.

هر آئین و مسلک و جهان بینی ای که دراین عالم وجود دارد ممکن است خود را از طرفداران آزادی بنامد یا بداند...

اما با تعریف خودش.

 و من می گویم ملاکی برای برتری داشتن تعریف این یا آن قوم از آزادی نداریم.

لیبرالیسم (یعنی تمدن غرب ، یعنی ایالات متحده ، یعنی اروپا ، یعنی مدرنیته ) معتقد است آزادی یعنی لاقیدی بدون حد و مرز ، تا جایی که به حریم آزادی های دیگران تجاوز نشود.

خیلی خوب. این هم یک تعریف است مانند هزاران تعریف دیگر از آزادی (البته اگر وجود داشته باشد). اگر چه در هیچ کدام  از ممالک مدعی لیبرالیسم چنین تعریفی از آزادی در صحنه عمل و در تعاملات حکومت و مردم دیده نمی شود. ( و تو بگو بر منکرش ...!).

 چه آنکه حد و حدود آزادی را حکومت تعیین می کند.

و صرف نظر از آنکه تعریف آزادی چه باشد ، در عصر ما  آزادی یعنی آنکه حکومت تا چه میزان به انسانها اجازه می دهد آزاد باشند.

*********

حکومت اسلامی هم خود را طرفدار آزادی می داند. و صد البته با تعریف خودش.

و بهتر است بگوئیم اسلام . چه آنکه شاید بعضی ها فکر کنند حکومت اسلامی یعنی همین جمهوری اسلامی. در حالیکه جمهوری اسلامی هنوز خیلی با حکومت اسلامی فاصله دارد.

حالا تعریف اسلام از آزادی چیست؟

ظاهراً ( پس یعنی هنوز مطمئن نیستیم یا حداقل من مطمئن نیستم ) او هم می گوید آزادی یعنی لاقیدی بی حد و مرز ، البته تا جاییکه به حریم الهی تجاوز نشود.

و از جنبه ای دیگر اینطور می شود : لاقیدی بی حد و مرز ، البته تا جاییکه آزادی های دیگر انسانها را به خطر نیاندازد.

و ظاهراً این جنبه دوم همانند است با تعریف لیبرالیسم. ولی اینطور نیست ؛ خوشبختانه یا متاسفانه!

از این جهت که در اسلام آزادی مجموعه ای از حیطه های مادی و معنوی را شامل می شود.

 و این یعنی اینکه انسانها آزادند تا ذهنشان و قلبشان هم دچار وحشت و ترس و بی ایمانی و هزاران درد بی درمان که فقط و فقط ذهنی و غیرمادیست ، نشود.

و این یعنی اینکه  هیچ انسانی آزاد نیست تا روح انسانی دیگر را آشفته سازد و بیازارد.

و البته همه این ها وقتی معنا می دهد که شما به روح اعتقاد داشته باشی! و صد البته به آزادی آن.

*********

خب با این حال چه کسی می تواند بگوید کدام تعریف آزادی درست است؟

هیچ کس.

پس با این حساب نمی توان هیچ قومی را مؤاخذه کرد.

این از این!

حالا همه این ها را گفتم ، ولی هدفم این ها نبود. شما به چشم یک مانیفست برای آزادی نگاهش کنید ، منتها حرف اصلی من غیر از اینهاست.

یعنی اصلاً کار زیادی با این مفاهیم انتزاعی ندارم.

من همین چیزهایی که دارد اتفاق می افتد را می بینم.

 می بینم که روابط میان دخترها و پسرها - یا شاید هم زن و مردها - جور دیگری شده است. می گویند این همان آزادی است . ولی من و شما (البته اگر با مانیفست من موافق باشید) می دانیم که آزادی - یک چیز - نیست.

از طرفی دیگر خیلی ، خیلی اتفاقات ناگوار رخ می دهد ، که اخبارش را فراوان می شنویم. که مثلاً به فلان دختر که سوار یک ماشین شخصی شده است ، تجاوز شده و او را برده اند یک جایی و ....

یا در فلان شرکت خصوصی ، مدیر شرکت از تنهایی و خلوت استفاده کرده و پرده عفت بانویی را دریده.

خب عکس العمل شما در مقابل اینگونه حوادث چیست؟

حتماً  ناراحت می شوید دیگر؟ من هم ناراحت می شوم. ولی این ناراحتی همیشه با احساسی دیگر همراه است. چه احساسی؟ خب معلوم است. اینکه آن اتفاق نتیجه طبیعی رفتار آن زن یا دختر است.

ما در قوانین اسلامی داریم که زنها و دخترها نباید در جای خلوتی باشند که هیچ کس نمی آید و نمی رود . و صد البته این قانون برای مردها نیز هست. یعنی مردها هم چنین حقی ندارند. در واقع این یک فعل حرام است که شما در خلوت با زن بیگانه ای حضور داشته باشی.

حالا اگر زنی به هر دلیلی این قانون را زیرپا گذاشت و اتفاقی رخ داد ، من اگرچه ناراحت می شوم ولی احساس دیگرم این است که او در رخداد این اتفاق سهیم بوده است .

(و البته بین خودمان بماند کمی هم دلم خنک می شود ؛ وقتی تو ذره ای ارزش برای قوانین الهی قائل نیستی انتظار داری دیگران قائل باشند؟)

البته این قضیه هیچ چیز از مسئولیت حکومت کم نمی کند.

ولی اگر قرار باشد از حکومت اسلامی به خاطر این که به زن یا دختری تجاوز شده بازخواست شود ( که به حق است) این را هم باید از حکومت اسلامی مطالبه کرد که با آن زن و دختری هم که حجاب مورد نظر اسلام را نمی پذیرد برخورد کند. و آن دختر و آن زنی که  قوانین مربوط به معاشرت با مردان بیگانه را شلغم هم فرض نمی کند ، به مجازات برساند.بالاخره این حکومت یک حکومت اسلامی است دیگر.

و باز تاکید می کنم همه اینها در حالی است که شما به روح اعتقاد داشته باشید ، و صد البته به آزادی روح!

 

 

 


کلمات کلیدی : سیاسی و اجتماعی

ارسال شده توسط کمیل در 87/2/26:: 1:18 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سرمقاله شماره اول راه  -  وحید جلیلیوحید جلیلی

 ستادهای چاق، صف‌های خسته و پادشاهان لخت

 

یکی از بچه‌های جنگ تعریف می‌کرد: «بعد از عملیات والفجر8 بعثی‌ها از 22بهمن تا نیمه فروردین پاتک می‌کردند که فاو را پس بگیرند. حجم و شدت پاتک‌ها بچه‌ها را خسته کرده بود و کم کم زمزمه‌هایی در گرفته بود که چرا مرخصی نمی‌دهید. چرا نیروی تازه نفس نمی‌آورید و... یک روز دیدیم ماشین‌های تبلیغات آمدند خط. بلندگوها‌یشان را راه انداختند و سرود پخش کردند و توی هرکدام از سنگرها بسته ای انداختند. بسته را باز کردم دیدم جزوه‌ای است. نوشته بود: "آه نفسم به من می‌گوید برو مرخصی ولی ای نفس! من..."  ادامه ندادم. با فحشی زیر لب جزوه را پرت کردم آن طرف خاکریز. گذشت تا بالاخره ترخیص شدیم. آمدیم اهواز که برگردیم تهران. در اهواز یکی از بچه های دانشگاه را دیدم. گفت راستی فلانی و فلانی و فلانی آمده‌اند جبهه. تعجب کردم! گروه خونشان به این جور حرف‌ها نمی‌خورد. آدرس گرفتم. رفتم پیششان. در یکی از خانه مصادره‌ای های بالای شهر اهواز زیارتشان کردم. با عرقگیر زیر باد کولر گازی دراز کشیده بودند و داشتند برای "خط" جزوه می‌نوشتند: "آه نفسم به من می‌گوید برو مرخصی!"

1. نظام جمهوری اسلامی تا دلتان بخواهد چشم اندازنویس و سیاست گذار و ممیز و ناظر و بازرس دارد.وارد هرکدام از دستگاه های عریض و طویل فرهنگی جمهوری اسلامی که بشوید با آدم های یقه سفیدی طرفید که سرگرم راهبرد نویسی و سیاستگذاری هستند و هر منتقدی را هم به ورود در این سرگرمی دعوت می کنند.

نیروهای ستادی با اشتیاق از هر ایده ای که بشود برایش فراخوان ها و همایش های آنچنانی برگزار و ویژه نامه ها و دبیرخانه های آنچنانی تر ایجاد کرد، استقبال می کنند، خواه آن ایده «جامعه مهدوی» باشد یا «مهندسی فرهنگی» یا «چشم انداز بیست ساله» یا «دولت اسلامی» یا «جامعه مدنی» یا «گفتگوی تمدنها» یا...


 
2. مدیران اجرایی و ستادی در رسانه ها سرگرم طرح بحث های جدید و عمیق و گسترده نظری هستند. طرف سالهاست مدیر یک دستگاه هنری یا رسانه ای است و می بینی با چه شدت و حدتی از عدم تبیین نسبت رسانه با سنت یا فقدان تعریف هنر دینی یا... سخن می گوید و اینکه باید در زمینه این مباحث کار بشود! جالب است که برای صمیمی تر شدن بحث و شکستن گارد مخاطب افعال اول شخص هم بکار می برند :« متأسفانه ما هنوز تبیین نکرده ایم، تعاریف را، مرزها را مشخص نکرده ایم... پس می بینید که باید ابتدا تکلیفمان را با این مفاهیم مشخص کنیم تا...»

و البته صیغه اول شخص جمع بر همه تطبیق می کند جز بر خود گوینده! شخص اول هر کدام از این دستگاهها اولین ویژگی اش آن است که هیچکدام از معایب آن مجموعه به او ربطی ندارد و فقط با یک سری مفاهیم انتزاعی که هنوز تکلیفمان را بقول آقای رییس با آنها مشخص نکرده ایم، ربط دارد.

در ادارات طرح و برنامه و پژوهشکده ها و سمینارهای تحت مدیریت این حضرات هم سالهاست که مطالعاتی در دست اقدام و کار کارشناسی دقیقی در حوزه های مختلف در حال اجراست. کار کارشناسی و تئوریک در نگاه حضرات معنایی معکوس دارد و به جای آنکه به دنبال ساده کردن و به جواب رساندن پیچیده ها باشد، در پی پیچیده کردن بداهت هاست تا هر یقینی را به تردید و هر عزمی را به حزم تبدیل کند. به حداکثر رساندن "مطالعات" از آن دست تنها غایتش این است: به صفر رساندن « مطالبات ».

3. فساد نهادینه شده در ستادهای چاق عملیاتها را به شکست نزدیک و نزدیک تر می کند. جماعت «یقولون ما لا یفعلون» که در ستادها پناه گرفته اند و وظیفه ای جز بیلان کار بافتن و ویترین ساختن و توجیه سردرگمی و بی آرمانی برای خود نمی شناسند حتی بیش از دشمنانی که روبروی «صف» به خط شده اند، نیروهای عملیاتی را می آزارند.

ستادها آماس کرده اند و صف ها روز به روز لاغرتر می شوند.

هر چه عملیاتی ها افسرده تر و منزوی تر می شوند، لپ ستادی ها بیشتر گل می اندازد و جلسات و محافل پر زرق و برقشان رونق بیشتری می گیرد و گنده گویی هایشان بیشتر می شود.

جالب اینجاست که یک دهم دغدغه ای که برای پاسخ به شبهات و تربیت نیروی فکری! و کارشناس! پروری در ستاد ها موج می زند، انگیزه ای برای پر کردن خط و حمایت از عملیاتی ها وجود ندارد. ملالی هم نیست. تا دلتان بخواهد تکنوکرات ها و فرصت طلب ها هستند و می توانند همزمان که ستادی ها به خاله بازیهای تئوریک و استراتژیکشان مشغولند و از آن لذت می برند، با استفاده از امکانات نظام مقدس جمهوری اسلامی صف ها را تسخیر و بیلان کار آقایان را تزیین و فساد سفیدشان را پنهان کنند. وقتی که بیلان کار با مانور هم پر می شود، دیگر چه نیازی به عملیات؟ چه نیازی به خط شکن ها؟

ادامه

---------------------------------------

آقا یکی به این پارسی بلاگی ها بگه چرا سیستم وبلاگشون اجازه نمیده بیشتر از 30000 حرف رو پست کنیم. لااقل این حدش رو بیشتر کنن تا مثله این پست مجبور نشیم بقیه مطلب رو لینک بزاریم!


کلمات کلیدی : عدالتخواهی

درباره
صفحات دیگر
تبلیغات در سایت